یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

خیال روی تو

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو

فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای

که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

javahermarket

شب ناله ها

گرچه با تو شرح این شبناله ها سودی ندارد


لیک بیچاره دل من جز تو معبودی ندارد


در غزل پیچیده ام اندوه بی اندازه ام را


گرچه می دانم که زخم عشق بهبودی ندارد


کیست تا دریابد از شبگریه هایم سوختن را


آتشی در جانم افتاده است که دودی ندارد


ها ، نسوزانم شما را آی هم پروازهایم


نیست ققنوسی که بال آتش آلودی ندارد


شعله ی تکرار پروازیست در خاکستر من


گرچه می سوزد ولیکن میل نابودی ندارد


من سوالی ازتوکردم ،عاشقی اشکال دارد؟


با تبسم های راز آلود فرمودی ندارد !


هر سلامی می کشد با خویشتن بدرودها را


جز سلام عشق که با خویش بدرودی ندارد

javahermarket

رونق عهد


رونق عهد شباب است دگر بستان را

می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش

خاکروب در میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب حال مگردان من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلب

کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

javahermarket

تو

مست آن لهجه ام و لحن غزل خوانی تو

عاشق گم شدنم در شب بارانی تو

کاش تا پنجره ی خلوت دل می رفتم

به تماشای تو و خنده ی پنهانی تو

دلم از زخم زبان دشت شقایق ها شد

تا بیایی شده پیوسته چراغانی تو

لحظه ای دلبر لیلاوش من باور کن

که منم عاشق و مجنون بیابانی تو

آشنا شد دل من با سخنت، از امروز

مطلع هر غزلم مصرع پایانی تو

خسته از هرچه مدرن است دلم بال گرفت

به هوای غزل ناب خراسانی تو

javahermarket

سیه چرده

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست

گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندمگون است

سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش

زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست

javahermarket

گل های چیده

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند

به فجر از افق خون دمیده می ماند

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا

به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند

میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم

به آهویی که ز مردم رمیده می ماند

شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی

به لاله های ز حنجر دریده می ماند

رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است

به آن که رنج نود ساله دیده می ماند

امام صادق حق پشت ناقه ی عریان

به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند

شوم فدای شهیدی که در کنار فرات

به آفتاب به خون آرمیده می ماند

هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟

نگاه تو به دل داغ دیده می ماند

حکایت "احد" و اشک چشم خونینش

به اختران ز گردون چکیده می ماند

javahermarket

ای صداقت محض

نیامدی و نگاهم هنوز براه است!

فقط خدا از دل کوچه گردم آگاه است !

دلم بسوی تو ای خوب ، ای صداقت محض !

هنوز خسته و بی آشیان و گمراه است !

ازآسمان نگاهم سکوت می بارد!

و سقف نازک تنهاییم چه کوتاه است !

همیشه همنفسم هستی عزیز اما !

برای تا تو رسیدن هزار شب راه است !

زداغ تو ای عشق ای همه خوبی !

دلم همواره پر از گریه شبانگاه است.!

javahermarket

یاد باد...


یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک

بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد

عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود

آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است

آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم

خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق

مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ

که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

javahermarket

دستان تو

بگذار که دستان تو را باز بگیرم

تا از تب دست تو به یکباره بمیرم

با اینهمه تنهایی و افسردگی و درد

عمری است به چشمان قشنگ تو اسیرم

مانند یکی قایق در موج گرفتار

من گم شده بودم به تو افتاد مسیرم

دیگر هوس رفتن از این شهر ندارم

هرچند که دلتنگ ترین فرد کویرم

با عشق تو خوشبخت ترین مرد جهانم

بی عشق تو نه رود ،که یک جوی حقیرم

نگذار که بااین تن دلمرده بی روح

در حسرت دیدار تو با درد بمیرم

این فاصله مثل خوره افتاده به جانم

دور از تو ازاین جان به لب آمده سیرم

گفتند فراموش کنم خاطره ات را

این آخر عمری که نباید بپذیرم

javahermarket

دشمن جان

دوستت دارم و دانم که تويی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم اين است که چون ماه نو انگشت نمايی
ورنه غم نيست که در عشق تو رسوای جهانم

دمبدم حلقه اين دام شود تنگ تر و من
دست وپايی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سر پرشور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نيست که اين گونه غم افزاست فغانم

نکته عشق ز من پرس به يک بوسه که دانی
پير اين دير کهن مست کنم گر چه جوانم

سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم

آن لئيم است که چيزی دهد و بازستاند
جان اگر نيز ستانی ز تو من دل نستانم

گر ببينی تو هم آن چهره به روزم بنشينی
نيم شب مست چو بز تخت خيالت بنشانم

که تو را ديد که در حسرت ديدار دگر نيست
«آری آنجا که عيانست چه حاجت به بيانم»

بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
تا قيامت به غم و حسرت ديدار بمانم

مرغکان چمنی راست بهاری و خزانی
من که در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم

گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم

تزسم آخر بر اغيار برم نام عزيزت
چکنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم
آيد آن روز عمادا که ببينم تو گويی
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم.

javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا