یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

کاشکی اشک مرا می دیدی

این سماور جوش است

پس چرا می گفتی

دیگر این خاموش است؟!

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

زود تر بند بزن

توی آن

مهربانی دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کمک کن

دست هایت:

سینی نقره ی نور

اشک هایم:

استکان های بلور

توی سینی خودت می چیدی

کاشکی اشک مرا می دیدی

خنده هایت قند است

چای هم آمادست

چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده

از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز

توی فنجان دلم

چایی داغ بریز

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:شعر,دلنوشته,زیبا,سینی,لبخند,سماور,مهربانی,کمک,شعله,چایی,داغ,فنجان,عزیز,مهمان,دلم,
  • تخته سیاه

    همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....



    سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

    حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:تخته,سیاه,سالها,کلاس,بچه ها,احساس,دوست,درخت,جنگل,داغ,تبر,اشتباه,هوش,فریاد,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    کاشکی اشک مرا می دیدی

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا