یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

زندگی یعنی چه ؟

دخترک فکری بود

فکر آن انشایی که معلم می خواست

" زندگی یعنی چه ؟ "



دخترک از پدر پیر و زمینگیرش خواست

تا دهد پاسخ او

پدرش شرمنده ، خسته و درمانده

روی از او برگرداند

سر به زانو زد و آرام گریست

دخترک اما ، تنها

لرزش شانه ی او را نگریست

وقتی از سوی پدر پاسخش را نگرفت

رو به مادر کرد و

با نگاهش پرسید:

" زندگی یعنی چه ؟ "

مادر او انگار غرق احساس پدر بود هنوز

در نگاه خیسش عشق فریاد کشید

بار دیگر پرسید

" زندگی یعنی چه ؟ "

مادرش در عوض پاسخ او

سوزنی داد به دستش و به او گفت

که این را نخ کن

" زندگی یعنی این ! "

دخترک سوزن نخ کرده به دست

زل به مادر زد و

محو تنهایی دستان پر از مهرش شد

متن انشاء این شد:

زندگی یعنی: شرم غمگین پدر از دختر

لرزش شانه و چرخاندن صورت به سمتی دیگر

زندگی یعنی اشک پنهان پدر

عشق سرشار و دل دریایی

زندگی یعنی دست تنهایی و صبر مادر

زندگی رد شدن از روزنه ی این دنیاست

تلخ خندی ست ولی

گاه گاهی زیباست . . .

javahermarket

کی گفتمت؟

کی گفتمت که خشت سرا از طلا مکن

گفتم سرای خلق چو ویرانه ها مکن


کی گفتمت که مرو بر مراد خویش

گفتم مراد کسی زیر پا مکن


کی گفتمت که دور ز عیش و سرورباش

گفتم سرور و عیش کسی را عزا مکن


کی گفتمت که نام خدا بر زبان مبر

گفتم جفا به خلق به نا م خدا مکن

javahermarket

سهراب!

من در این قبرستان

روزگارم مشکیست

تکه سنگی دارم

می کشم بر دوشم

خورده اعمالی نیز

می برم دنبالم ؛ و چه وزنی به سر انداخته ای سهرابم

نه بدستم شمعی

نه چراغی

و نه مهتاب در این ظلمت شب

تا شود تاریِ این قبر وجودم روشن

نه نسیمی نه گلی

نه درختی و نه رودی

نه غزلخوانیِ بلبل

نه به سر قبر من اید ز وفا رهگذری

که بخواند ز برایم دو سه یک آیه ز او

نه ز انجیل و زبور

نه ز تورات و اوستا

نه ز قرآن

نه ز حافظ

نه ز تسبیح ملائک

خبری نیست که نیست

من پر از خاموشی

من پر از آرامش

و پر از زخم سکوت سیمرغ

من پر از ابهامم.....

javahermarket

کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم

کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است

آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم

چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام

دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم

گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم

چند صد سال است راه از باطنم تا ظاهرم

خلق می گویند:ابری تیره درپیراهنی ست

شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم

مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک

هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم



فاضل نظری

javahermarket

خط ها------------

خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها

خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها

خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها

javahermarket

به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی..

از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...

javahermarket

رازدل

هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق


هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق



قايقي در طلب موج به دريا پيوست


بايد از مرگ نترسيد ،اگر بايد عشق



عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم


شايد اين بوسه به نفرت برسد ،شايد عشق



شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد

مي توان سوخت اگر امر بفرمايد عشق


پيله ي عشق من ابريشم تنهايي شد


شمع حق داشت، به پروانه نمي آيد عشق

javahermarket

یکی ازمادونفر...

موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بكشد


رود را از جگر كوه به دريا بكشد




گيسوان تو شبيه‌است به شب اما نه

شب كه اينقدر نبايد به درازا بكشد



خودشناسي قدم اول عاشق شدن است


واي بر يوسف اگر ناز زليخا بكشد




عقل يكدل شده با عشق، فقط مي‌ترسم

هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد



زخمي كينه‌ي من اين تو و اين سينه‌ي من


من خودم خواسته‌ام كار به اينجا بکشد





يكي از ما دو نفر كشته به دست دگري‌است


واي اگر كار من و عشق به فردا بكشد

javahermarket

آن روزها

ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن

آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن



دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر

خاکستر گداخته را زیر و رو مکن



در چشم دیگران منشین در کنار من

ما را در این مقایسه بی آبرو مکن



راز من است غنچه ی لب های سرخ تو

راز مرا برای کسی بازگو مکن



دیدار ما تصور یک بی نهایت است

با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن

javahermarket

خدا چه رنگیست؟

ـ مامان! یه سوال بپرسم؟

زن كتابچه سفید را بست. آن را روي ميز گذاشت : بپرس عزيزم .

- مامان خدا زرده ؟!!
...
زن سر جلو برد: چطور؟!

- آخه امروز نسرين سر كلاس مي گفت خدا زرده !

- خوب تو بهش چي گفتي؟

- خوب، من بهش گفتم خدا زرد نيست. سفيده !!!

مكثي كرد: مامان، خدا سفيده؟ مگه نه؟

زن، چشم بست و سعي كرد آنچه دخترش پرسيده بود در ذهن مجسم كند. اما، هجوم رنگ هاي مختلف به او اجازه نداد...

چشم باز كرد و گفت: نمي دونم دخترم. تو چطور فهميدي سفيده؟

دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سياهي به خدا فكر مي كنم، يه نقطه سفيد پيدا ميشه...

زن به چشمان بی فروغ و نابینای دخترک نگاه کرد و دوباره چشم بر هم نهاد و بی اختیار قطره ای اشک از گوشه چشمانش ...

javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا