روي ديوار خانه را سفيد كرده ام
تو
از غروب اين روزهاي پر مشغله
نزديكتري به من
من
اين دل را براي تو خواندم
و از پله هاي بيمارستان
جانم را به خواندن قلب تو آوردم
دست به سينه ات نهادم
هزاران بار آرامشم را گرفتم و آرام باش را بر تو خواندم
آنچه از خطوط گريه هاي تو پيداست
به چشمهاي من پيداست
روي ديوار خانه را
سفيد كرده ام از دلتنگي
و هيچ قابي به خنده هاي من از تو دل نمي بندد
اينجا
هميشه براي نبودنت
جاي خالي گذاشته ام
دلم گرفته
به دستهاي توهم اعتباري نيست
نه آنكه
نااهل باشد
اما
به اكنون من از تو
پاي بودن نيست...
گرمتر...