گذشت افسانه اين عمر كوتاه
گذشت افسانه اين عمر كوتاه
نشد كس از دل تنگ من آگاه
تو را همراه مِدانستم افسوس
تو هم بودي رفيق نيمه راه
تا ديار نيستي راهي نمانده
در سراي سينه جز آهي نمانده
حاصلي از عمر كوتاهي نمانده
به درياي طوفاني زندگاني
شكسته چرا زورق مهرباني
در اين شهر سر تا به دامن خموشي
بيا مردم از دوري مهرباني
كاش در جانم شراب عشق باد ؛ خانه جانم خراب عشق باد
هركجا عشق آيد و ساكن شود ؛ هرچه ناممكن بود ممكن شود
*****
عشق يعني دل تپيدن بهر دوست ؛ عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني خواندن از چشمان او ؛ حرفهاي دل بدون گفتگو
عشق يعني عاشق بي زحمتي ؛ عشق يعني بوسه بي شهوتي
عشق ، يار مهربان زندگي ؛ بادبان و نردبان زندگي
عشق يعني دشت گلكاري شده ؛ در كويري چشمه اي جاري شده
يك شقايق در ميان دشت خار ؛ باور امكان با يك گل بهار
*****
خدايا فراموشيم ده
لب بسته خاموشيم ده
چه حاصل ز هشياري دل
تو مستي تو مدهوشيم ده