ابر متراكم چشمانم را
ابر متراكم چشمانم را
اين خفته در جان را
اين تمام ساليان پنهاني را
بي هيچ دلواپسي
بي هيچ شكي
در برابر كسي نشاندم و باريدم
كه عشق را ميفهمد
درد را
زخم را..
مرهمم صدايش هست
خنده هايش
رها گفتنش..
توان روحيم را مضاف ميكند
پنجره ها را به رويم ميگشايد
و سرود سبز ايمان را بر حنجره خسته ام جاري ميسازد
اه اي لطيف نوازش
اينجا دلي چشم به راه توست
برخيز
بهتر شو
پا گير
و اينگونه بر رگهايمان خون حيات را جاري ساز
دلم براي تو مهربانم
تنگ است..