حـلـقـهٔ زلـف تـو در خـواب نمودند به من
مــیــزنــد غـمـزهٔ مـرد افـکـن او تـیـر مـرا
دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا
مـن دیـوانـه نـه آنـم کـه نـصـیحت شنوم
پــنــد پــیــرانــه مــده گــو پــدر پـیـر مـرا
مـنـم و نـالـهٔ شـبـگیر بدین سان که منم
کــی بـه فـریـاد رسـد نـالـهٔ شـبـگـیـر مـرا
صـنـمـا عـشـق تـو بـا جـان بدر آید ناچار
چـون فـرو رفـت غم عشق تو با شیر مرا
گـر نـه زنـجـیـر سـر زلـف تـو باشد یکدم
نـتـوان داشـت در ایـن شـهر به زنجیر مرا
حـلـقـهٔ زلـف تـو در خـواب نمودند به من
جـز پـریـشـانی از آن خواب چه تعبیر مرا