یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

سرگرمی.

عزیزم
خیلی وقته می خوام یه موضوعی رو بهت بگم
اما روم نمی شه…
من…
من عاشقت شده ام
با من ازدواج می کنی ؟
به نظرت این متن رو واسه اونی که دوستش دارم بفرستم خوبه؟
گفتم تو دختری، اخلاق دخترا رو بهتر می شناسی!
.

پیامک خنده دار

دو تا توصیه مهم برای زندگی سالم
۱٫ همیشه حقیقت رو هرچقدر هم که تلخ و خطرناکه با قدرت بگید
۲٫ بلافاصله پس از گفتن فرار کنین !
.
.
.
هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید
چون اون بنده خدا
به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !
.
.
.
یه سوال دارم
چرا وقتی شلوار سفید میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سیاهه !؟
ولی وقتی شلوار مشکی میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سفیده !؟
.
.
.
جوک و اس ام اس جدید
آیا از بستن بند کفشتون خسته شدید؟
نگران نباشید
کافیه بند کفشتون رو با هدفونتون عوض کنید
وقتی حواستون به هدفون نیست خودش گره میخوره !
.
.
.همسایمون عروسی داشتن

دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟

پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه !


*

*

پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟

میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم.

میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !

*

*

رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.

یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟

پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم !

*

۲تا سطل رنگ گرفتم دستم ، همسایه اومده میگه میخواید نقاشی کنید ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوایم ریاضی حل کنیم !

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:پیامک,خنده دار,دختر,اخلاق,سالم تلخ,خطرناک,عیب,سرزنش,بهتر,مانور,نقاشی,ریاضی,
  • سکوت

    سكوت صدای گامـــــــــــــــهايم را باز پس م



    ــــــــــــــی دهد

    با شب خلـــــــــــــــــــوت به خانه می روم

    گله ای كوچك ازســـــــــــــــگها برلاشهء سياه خيابان می دوند

    خلوت شب آنها را دنــــــــــــــــــــبال می كند

    و سكوت نجوای گامــــــــــــــــــــــــهاشان را می شنود

    من او را به جای هــــــــــــــــــــــــــمه بر می گزينم

    و او می داند كه من راست می گويم

    او همه را به جای مـــــــــــــــــن بر می گزيند

    و من می دانم كه همــــــــــــــــــــــــه دروغ می گويند

    چه می ترسد از راســـــــــــــــــــــتی و دوست داشته شدن ، سنگدل

    بر گزيننده ء دروغها

    صدای گامهای ســـــــــــــــــــكوت را می شنوم

    خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند

    سكوت گريه كرد ديـــــــــــــــــــــــــشب

    سكوت به خانه ام آمد

    سكوت سرزنشــــــــــــــــــــــــم داد

    و سكوت ساكت ماند

    و سرانجام

    چــــــــــــــشمانم را اشك پركرده است.

    javahermarket

    داستان من _تو و او

    داستان من.تو.او
    داستان کوتاه تامل برانگیز از قضاوتهای هر روز مردمی که حوادث را ماکزیمم تا یک متر عقب تر از مجرم می بینند.


    من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم ...
    تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...
    او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟!

    من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم ...
    تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ...
    او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت !

    معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟!

    من نوشته بودم علم بهتر است
    مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید


    تو نوشته بودی علم بهتر است
    شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی


    او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
    خودکارش روز قبل تمام شده بود ...

    معلم آن روز او را تنبیه کرد
    بقیه بچه ها به او خندیدند
    آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
    هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
    خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
    شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
    گاهی به هم گره می خورند
    گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت ...

    من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
    تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید ...
    او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

    سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

    من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم ...
    تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد ...
    او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت ...

    روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

    من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم ...
    تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی ...
    او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !!!

    من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است
    تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی
    او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :
    برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!!

    چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود

    من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
    تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
    او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

    وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

    من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
    تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
    او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

    زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد

    من موفقم : من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
    تو خیلی موفقی : تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
    او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

    من , تو , او
    هیچگاه در کنار هم نبودیم
    هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
    اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود...؟!!

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    سرگرمی.

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا