منم دلم تنگ است
بزن باران برای من
برای اشکهای همچو بارانم
برای قلب رنجورم
برای جسم بیمارم
برای قصه ی راهم
برای عشق وایمانم
آه ای باران ببار
بر سر دختر تنها
مانده ام
گناهم چیست جز خون دل خوردن
به درد آشنا مردن
و من حیران از دوران
کجا شد عهد ما یاران
کجا شد یار غمخواران
کجا شد مونس دلها
کجا شد نم نم باران
زمانی یار هم بودیم
چه بسیار راه پیموده ،همراه هم بودیم
چه شبهایی که ما غمخوار هم بودیم
و اینک
نیست آن شبها و آن راها
نه یار هم نه غمخوار ونه همراهیم
منو تو عمق یک رازیم
سزاوارم به این دوری
سزاوری به این دوری ورنجوری
منو تو درد یک جانیم
منو تو مست یک جامیم
منو تو عشق هم بودیم
گمانم جان هم بودیم
تو را من میپرستیدم نه مانند خدا کمتر
بسیار کمتر زان خدای مهربان آن خالق یکتا
ولی من روح خود را در تو میدیدم
تو ایمان منو عشق منو درمان دردم بودی و افسوس
نبودم عشق وایمانت
هوا تاریک و شب غوغای بی خواب است
زمین سرد است وشمع بی تاب بی تاب است
دلم تنگ است از از این اشکها
زمان قهر است با نجما
زمان کوتاه و عمر کوتاهتر
شب،کوتاه و غم کوتاه
چشم بر چشمان مهتاب دوخته
عشق من از هر زمان افروخته
نیستی تا سر به روی شانه هایت
زار همچون ابر گریم
عم