یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

کـاش مـی‌مـردم نـمـی‌دیـدم به چشم

قــاصــدی کــو تــا فــرسـتـم سـوی تـو

غـــیـــرتــم آیــد کــه بــیــنــد روی تــو

مــرده بــودم زنــده گــشــتـم بـامـداد

کـــامـــد از بـــاد ســحــرگــه بــوی تــو

کـاش مـی‌مـردم نـمـی‌دیـدم به چشم

ایـــن دل افــتــد دور از پــهــلــوی تــو

دل شــده از جــفــت ابــروی تـو طـاق‌

زان پـریـشـان گـشـته چون گیسوی تو

عـاقـبـت کـردی بـه یـک زخـمم هلاک

آفـــــریــــن بــــر قــــوت بــــازوی تــــو

مــی کـشـد پـیـوسـتـه بـر روی تـو تـیـغ

ســخــت بـی‌شـرمـسـت ایـن ابـروی تـو

قــبــلــلــهٔ جــان مــنــی پــس‌ کــافــرم

گـــر نــمــایــم روی دل جــز ســوی تــو

عـهـدکـردم تـا بـرون خـسـبـم ز بـنـد

مــی‌‌کــشــد بــازم کــمــنــد مــوی تــو

مـن اگـر تـرسـم ز چشمت باک نیست

شـــیـــر نــر مــی‌تــرســد از آهــوی تــو

گــر بــدانــم در بــهــشــتــم مــی‌بـرنـد

کــافــرم گــر پــا کــشــم از کــوی تــو

من‌ چه حد دارم که غلمان را ز خلد

مـــی‌فـــریـــبــد نــرگــس جــادوی تــو

پـــای قــاآنــی رســد بــر ســاق عــرش

گـــر نـــهـــد ســـر بــر ســر زانــوی تــو

javahermarket

دختران سرباز

صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...

صبحانه:
وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...

ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو ...
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد


بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

شب

مهشید عزیزم موهاتو بده برات ببافم..

نه نازی جون می ترسم موهامو ببافی پوست سرم اذیت شه!!!!!

وای فدای پوست سرت بشم!!!!!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:دختران سرباز,فرمانده,عسل,دختر,فروشگاه اینترنتی,پادگان,معصومه,فلش,ناز,نرگس,پنیر کاله,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    کـاش مـی‌مـردم نـمـی‌دیـدم به چشم

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا