یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دیشب تاصبح به دنبالت گشتم...

دیشب تاصبح به دنبالت گشتم...

لا به لای تمام خاطرات گذشته...

تمام خویهایم را ورق زدم...

لحظه لحظه اش را...

ردپایت همه جا جاریست...

اما...

دوباره تکرار داستان همیشگی نبود تو و انتظارمن...

امروز هم دوباره دنبالت میگردم...

مثل همه روزهای نبودنت...

امروز هم سراغت را ازتمام برگها میگیرم...

شاید برگی را ازقلم انداخته باشم!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:شعر,دلنوشته,انتظار,داستان,سراغ,شاید,قلم,دیشب,انتظار,خاطرات,لحظه,
  • ظرفيت.......

    از خداوند بخواهیم قبل از آنکه نعمتی را بر ما ارزانی دارد ظرفیت پذیرش
    نعمت را بما عطا نماید.


    يكى از بهترين دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تيم ملى اسپانيا كه
    در رئال مادريد صاحب ركوردهاى عجيب و غريبى شده، هفته قبل كارى كرد كه
    قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ايكر» همراه خانواده اش براى
    خوردن غذا به يك رستوران رفته بود كه در آنجا با يك نوجوان ۱۳ ساله كه
    دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرك بيمار به محض ديدن دروازه بان
    افسانه اى اسپانيا به سراغ او مى رود و مى گويد:«آقاى كاسياس ... در روز
    بازى با پرتغال، تو به اين خاطر موفق شدى پنالتى ها را دريافت كنى كه من
    و بقيه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنايى، برايت دعا كرديم!» ايكر
    كاسياس كه به سختى جلوى اشكش را مى گيرد از پسرك تشكر مى كند و نام و
    آدرس مدرسه را از او مى گيرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «كاسياس
    بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در ميان بهت وحيرت مسئولان مدرسه - و
    شادى زايد الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گويد:« من آمدم اينجا
    تا براى دعاهايى كه در حقم كردين كه پنالتى را بگيرم، شخصاً از شما تشكر
    كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ايكر»
    حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گيرند و ... كه ناگهان
    يكى از بچه ها به او مى گويد:« آقاى كاسياس توميتونى پنالتى مرا هم
    بگيرى؟» ايكر نيز بلافاصله از داخل ماشينش لباس هاى تمرين را درآورده و
    برتن مى كند و همراه بچه ها به زمين چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى
    مسئولان مدرسه به بچه ها اين فرصت را مى دهد كه هركدام به او يك پنالتى
    بزنند و ...
    ايكر كاسياس ۲ ساعت و نيم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بيمار
    آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ...؟

    javahermarket

    تو دیگه بر نمیگردی اخر قصه همینه

    کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی

    همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی

    نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه

    میونه رنگین کمونه خاطرات عاشقونه

    اخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام

    خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام

    لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه

    تو دیگه بر نمی گردی اخر قصه همینه

    میشکنم بی تو ونیستی به سراغم نمی ایی که ببینی

    بی تو میمیرمو نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 7 مهر 1391برچسب:لحظه,کجایی,سراغ,قصه,ستاره,غربت,شبونه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    دیشب تاصبح به دنبالت گشتم...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا