اين كيست
باران
سخن بگوي
اين كيست
شعر شكوفه هاي دل را
با جان بي قرار تو خوانده است؟
بگو
تشويش بيكرانه رنج كدام عشق
در التهاب حنجره ما مانده است؟
با رنج زيستن
با تنهايي شب را همراه شدن
با بهانه زمانه را
چون رود
عاشقانه سرودن و
پردرد گذر دادن..
به راستي
اينگونه بي بهار ماندن
چون هواي پاييز
پر از دلتنگي سرودن
در سرنوشت ماست؟