تنهایی
هروقت بهت نگاه میکنم،ناگهان فکری به ذهنم میرسه گاهی اوقات،تازمانی که آسمان صاف است منتظرت میمانم فقط به خاطراینکه در آن روز مراترک کردی حتما دوباره برمیگردی ودر کنارم میمونی تویی که در قلب منی آیاواقعا میتونی دوباره منو نبینی؟ من واقعا چه احمقی هستم،چون توتنها کسی هستی که درقلب منه کسی دیگرهستی،مطمئنا نمیدونی من چه احساسی دارم مطمئنا من درآن روزشامل تو نمیشم،حتی جز خاطراتت تنهامنم،تنها کسی که همیشه مراقبت خواهدبود،کسی به آرامی میگرید حتی سایه توازپشت سرهم برای من دلگرمی است ومنو شاد میکنه اگرچه درآخر تواحاس منو درک نخواهی کرد گاهی اوقات میخوام تورو ببینم،وقتی که نتونم ندیدنت رو تحمل کنم «دوستت دارم»همیشه بر لبم جاریست،تنهام وبرای تو میگریم من تنهام ودلم برات تنگ شده خداحافظ،خداحافظ،هیچ وقت نگو خداحافظ اگرچه نمیتونم تورو در آغوش بگیرم من بهت احتیاج دارم،ولی هیچی نمیتونم بگم من تورو میخوام حتی اگه این فقط یه آرزو باشه یه آرزو