اين حرف ها كه ميگذرند..
فضا مملو بود از شيك پوشان
بوي دود
بوي عطر
بوي پول
و موسيقي گوش خراش
از سمفوني سر سام آور
بعد مرتب ميزها از بشقابهاي گوناگون پر ميشد
لبها همه در ابهتي غرور آميز بازو بسته ميشد
همه در پشت پولهايشان
آدمهايي معتبر بودند
با ابهت
ترس آور
و مرتب
كساني كه گرد ميز مي چرخيدند و
سرويس ميدادند
يك دست به پشت و در دستي ديگر كاغذي ودستمالي و بدون لبخند
محكم و جدي
ميپرسيدند
نيازي نداريد؟
ميخواستم بگويم:
شما در تنفس مداوم اينجا
مسموم نميشويد؟
يادم نميايد بحث هاي سر ميز را
اين نشستهاي هميشگي را
من فقط به تماشا رفته بودم
همه شان از درون از هم مي ترسيدند
همه شان با تمام غرورشان
خالي بودند..
قلب من
بيشتر از هميشه
وقتيكه اينجاهاست
تنها تر ميشود
موهايم را به كنار ميزنم
و نگاهم به دوريست كه تو در آن نشسته اي
آري
من دلم تنگ توست
اين حرف ها كه ميگذرند..