چشمانم را میبندم تا دیگر چیزی نبینم ......
و من که در تمام عمر کوتاهم
جز ماندن تجربه ای ندارم
خود را برای سفری همیشگی
آماده میکنم که برایمان ارمغان بودنی جانبخش است.
گویی که حال دارم زندگی را زندگی میکنم و جامه عشق رابر تنش میکنم.
مشتاقانه چشم انتظار آمدنی ام که همه چیزم در آمدن آن معنی میشود
ونشانی است از عاشقی که همیشه به داشتنش عشق مي ورزد.
من آنچه را که دلم نشان دهد مینویسم
"براي تو"
چرا که به تو ایمان دارم و میدانم که
برای تو به مانند من زندگی در لذت های کوچک معنی نمیشود .
گاه به بلندای عمق نگاهت حسرت میخورم
گاه به وسعت قلب عاشقت بر من اقتدا ميكنم
ديگر تحمل سخت شده است
اينهمه هاي سخت زندگي را
گذر دادن صبوري ميخواهد و من بي تاب توام..
چشمانم را میبندم تا دیگر چیزی نبینم
اما آرام نمیگیرم.
به تو باز ميگردم
تا در گوشم نجوای مهربانی را بخواني .
كه بر من حديث ايستادگي را بچشاني
تا كه تلخ لحظه ها را با خنده ات
شيرين سازي
كه همه بودنت در سعادت زندگی من است.
اي تويي كه همه چیزش منم و من همه تو
به داشته مان مي بالم
طراوت باران بر دل عاشق ما
مبارك...