مظهر صبر
هوای چشمانم ابریست
بارانی نیست و این تشنه کویر
در حسرت قطره ای باران میماند
و چه سخت است درد حسرت...
دردی که تمام وجود به آن مبتلاست
چشم در حسرت باران ، تن در حسرت گرما
و دل در حسرت عشق...
و اما عشق...عشق که مظهر صبر است
عشق که به چشم باران داد
و به دست گرمی دستی که در آن فشرده شد
و عشق که در دل ماند ولی معشوق رفت...
حال یار با معرفت عشق ، غم است
غم که روزی به در بسته خورد و اکنون...
در ها همه ویران شده اند و راه باز است و جاده ای نیست...
غم در کنار عشق ، روی دل نشسته و این دل...
این دل از سنگینی عشق و غم به خود میپیچد و دم نمیزند
وای از روزی که دل کم آورد
ترکش باز میشود و دل تکه تکه میشود
هر تکه به سویی ، آه ای دل که رفیقان را جدا کردی و حال
فقط کینه به روی توست و سنگینی آن ، از هزاران غم بیشتر است
دل هم حسرت میخورد ، حسرت عشق
اما خوب که نگاه کند ، او را خواهد یافت
عشق روی کوچک ترین تکه نشسته
و در آغ وش غم میگرید