یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

اینجا نقطه ی صفر است !!!

اینجا نقطه ی صفر است !!!

اینجا از فکر ِ تــو ،

هر چه جمع میزنم ، هر چه کم میکنم ، فرقی نمیکند !

اینجا روز و شب دیگر معنا ندارد !

اینجا ، قطب ِ دلتنگی و مرز ِ بی کسی ست !

اینجا برای با تو ماندن ، گمرکی می گیرند !!

اینجا همه چیز نسبی ست !

اینجا ، خودپرستی بازارش از محبّت گرمتر است !

اینجا نقطه ی صفر است !!!
...
اینجا ، دلها یخ می بندند و دستها هم !

اینجا ، فقط اینجاست !!

اینجا دروازه های ِ رویا بسته است و بالهای ِاندیشه شکسته !

اینجا نقاشهایمان کورَند و شاعرانمان ، دروغگو !!

اینجا حقیقت نایاب شده !

کاش میشد بروم...

اینجا ،

جادّه ها ، بن بست اند !!!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:اینجا,نقاشی,دست,گرم,گمرک,دلتنگی,شب,معنا,مرز,بی کس,محبت,اندیشه,
  • مواظب وعده هاتون باشید

    پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
    هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
    از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
    پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
    نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
    صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...

    «مواظب وعده هاتون باشین»

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:داستان,وعده,مواظب,پادشاه,سرد,لباس,گرم,پیرمرد,سرباز,قصر,
  • پند بس كن، كه نمی گيرم پند

    باز كن از سر گيسويم بند

    پند بس كن، كه نمی گيرم پند

    در اميد عبثی دل بستن

    تو بگو تا به كی آخر، تا چند

    از تنم جامه برون آر و بنوش

    شهد سوزنده لب هايم را

    تا به كی در عطشی دردآلود

    به سر آرم همه شب هايم را

    خوب دانم كه مرا برده ز ياد

    من هم از دل بكنم بنيادش

    باده ای، كه ز من بی خبری

    باده ای تا ببرم از يادش

    شايد از روزنه چشمی شوخ

    برق عشقی به دلش تافته است

    من اگر تازه و زيبا بودم

    او زمن تازه تری يافته است

    شايد از كام مردی نوشيده است

    گرمی و عطر نفس های مرا

    دل به او داده و برده است ز ياد

    عشق عصيانی و زيبای مرا

    گر تو دانی و جز اينست، بگو

    پس چه شد نامه، چه شد پيغامش

    خوب دانم كه مرا برده ز ياد

    زآنكه شيرين شده از من كامش

    منشين غافل و سنگين و خموش

    مردی امشب ز تو می جويد كام

    در تمنای تن و آغوشی است

    تا نهد پای هوس بر سر نام

    عشق توفانی بگذشته او

    در دلش ناله كنان می ميرد

    چون غريقی است كه با دست نياز

    دامن عشق ترا می گيرد

    دست پيش آر و در آغوشش گير

    اين لبش، اين لب گرمش ای مرد

    اين سر و سينه سوزنده او

    اين تنش، اين تن نرمش، ای مرد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:چشم,شوخ,بنیاد,شب,یاد,شاید,گرم,اغوش,طوفان,عشق,غریق,دست نیاز,
  • من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

    در شب کوچک من ، افسوس

    باد با برگ درختان میعادی دارد

    در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

    گوش کن

    وزش ظلمت را می شنوی ؟

    من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

    من به نومیدی خود معتادم

    گوش کن

    وزش ظلمت را می شنوی ؟

    در شب اکنون چیزی می گذرد

    ماه سرخست و مشوش

    و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

    ابرها، همچون انبوه عزاداران

    لحظهء باریدن را گوئی منتظرند

    لحظه ای

    و پس از آن، هیچ.

    پشت این پنجره شب دارد می لرزد

    و زمین دارد

    باز می ماند از چرخش

    پشت این پنجره یک نامعلوم

    نگران من و تست

    ای سراپایت سبز

    دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من

    بگذار

    و لبانت را چون حسی گرم از هستی

    به نوازش لبهای عاشق من بسپار

    باد ما را با خود خواهد برد

    باد ما را با خود خواهد برد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:شب,غریبانه,معتاد,مشوق,دلنوشته,زیبا,جالب,خوشبختی,منتظر,زمین,نگران,حس,گرم,باد,سوزان,سبز,نامعلوم,
  • مظهر صبر

    هوای چشمانم ابریست
    بارانی نیست و این تشنه کویر
    در حسرت قطره ای باران میماند
    و چه سخت است درد حسرت...
    دردی که تمام وجود به آن مبتلاست
    چشم در حسرت باران ، تن در حسرت گرما
    و دل در حسرت عشق...
    و اما عشق...عشق که مظهر صبر است
    عشق که به چشم باران داد
    و به دست گرمی دستی که در آن فشرده شد
    و عشق که در دل ماند ولی معشوق رفت...
    حال یار با معرفت عشق ، غم است
    غم که روزی به در بسته خورد و اکنون...
    در ها همه ویران شده اند و راه باز است و جاده ای نیست...
    غم در کنار عشق ، روی دل نشسته و این دل...
    این دل از سنگینی عشق و غم به خود میپیچد و دم نمیزند
    وای از روزی که دل کم آورد
    ترکش باز میشود و دل تکه تکه میشود
    هر تکه به سویی ، آه ای دل که رفیقان را جدا کردی و حال
    فقط کینه به روی توست و سنگینی آن ، از هزاران غم بیشتر است
    دل هم حسرت میخورد ، حسرت عشق
    اما خوب که نگاه کند ، او را خواهد یافت
    عشق روی کوچک ترین تکه نشسته
    و در آغ وش غم میگرید

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:کوچک ترین,اغوش,گرم,اکنون,جاده,غم,سنگین,معشوق,جاده,حسرت,عشق,مبتلا,گرم,تشنه,کویر,ابری,غم,دل,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    اینجا نقطه ی صفر است !!!

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا