بیدار باش.....
بیدار باش...
بس است
چقدر میخوابی.
دیگر خسته نشده ای...
بس است....دیگر بس است...
من در بیداری عاشقت شدم تو هنوز خوابی..
من در بیداری تو را شریک خود کردم.تو هنوز خوابی..
بیدار باش...
بیدار شو..
کم کم دارد چشم هایم کم سو میشود از انتظار نشستن و تو را ندیدن...
تو مانند سرابی که همیشه خیالی ست در پشت یک واقعیت محال...
من دیگر خسته شدم از این بیداری و انتظار کشیدن
میخوابم برای همیشه..
تو بیدار میشوی و حسرت یک لحظه بیداری من را میکشی...
حسرت یک لحظه بیدار بودن با هم را...
اما افسوس که دیگر دیر شده....
من میخوابم...
تو بیدار باش...