یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

دوستت دارم پریشان،

شانه میخواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم،دانه

مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

✧تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

ای که شاعر سوختی‌، پروانه

مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

✧مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

راستی،تو این همه دیوانه...

مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

✧مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

در دل من قصر داری‌، خانه

مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

✧خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه...

مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

✧شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

گریه کن، پس شانه‌ی مردانه...

مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:قصر,دیوار,عاقل,شاعر,سوخته,زیبایی,عاشق,اغوش,ایینه,شعر,
  • مواظب وعده هاتون باشید

    پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
    هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
    از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
    پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
    نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
    صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...

    «مواظب وعده هاتون باشین»

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:داستان,وعده,مواظب,پادشاه,سرد,لباس,گرم,پیرمرد,سرباز,قصر,
  • شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

    دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

    دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

    تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

    ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

    مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

    راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

    مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

    در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

    خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

    شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

    شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

    گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,شعر,ناب,زیبا,عاشقانه,شعر,بیگانه,اغوش,زیبایی,پریشان,عشق,قصر,دیوار,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا