یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

ميخوام گريه كنم.....

برام دعا کن عشق من،همین روزا بمیرم
آخه دارم از رفتنت بدجوری گريم می گیرم
دعا بکن که این نفس تموم شه تا سپیده
کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده
این آخرین باره عزیز،دستامو محکم تر بگیر
آخه تو که داری میری به من نگو بمون نمیر
تو میریو یه باغ سبز،درش به روت بازه هنوز
من باغ سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز
اگه یه روز برگشتیو گفتن فلانی مرده
بدون كه زیر خاک سرد،حس نگاتو برده
گریه نکن برای من قسمت ما همینه
دستامو محکم تر بگیر لحظه ی آخرینه!

.............

خدایا دگر خسته شدم...امشب نا امید نا امیدم....
فردا صبح...
برای بیدار کردنم...اصراری نیست...
بیدارمم نکردی بهتر...
ميخوام كه بميرم....خودت كه ميدوني خدا هم تنهام هم شكست خورده....خودت كه ميبيني دارم هم دارم مينويسم و هم دارم گريه ميكنم......
چي ميشد اگه فردا بيدارم نكني خدا....!!!

شب بخیر خدا............

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:خسته,خدا,مرگ,خاک,سرد,فلانی,مرده,نفس,سپیده,سحر,
  • مواظب وعده هاتون باشید

    پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
    هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
    از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
    پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
    نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
    صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...

    «مواظب وعده هاتون باشین»

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:داستان,وعده,مواظب,پادشاه,سرد,لباس,گرم,پیرمرد,سرباز,قصر,
  • بیشتر انسانها، زمانی نا امید میشوند که

    نعره ی هیچ شیری خانه ی چوبی را خراب نمی کند؛

    من از سکوت موریانه ها می ترسم ...!


    بیشتر انسانها، زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیت آنها باقی نمانده ..



    من ایمان دارم به پایان این روزهای سرد و مه آلود ...

    ماهِ من، می دانم که بزودی آفتابی خواهی شد

    من این را از قاصدکهای خوش خبر شنیده ام ....





    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:قاصدک,خبر,افتاب,موریانه,سکوت,سرد,ایمان,ناامید,موفقیت,انسان,
  • شاید فردایی نباشد!!!

    همیشه دير می ‌فهميم!
    وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد قدرش را میدانیم:
    يک لحظه آفتاب در هوای سرد غنيمت می‌شود.
    خدا در مواقع سختي‌ ها تنها پناه می‌شود.
    يک قطره نور در دريای تاريکی همه ‌ی دنيا می‌شود.
    يک عزيز وقتی که از دست رفت همه کس می‌شود.
    پاييز وقتی که تمام شد٬ به نظر قشنگ و قشنگ ‌تر می ‌شود…
    فرصت ‌ها را از دست نده!
    زندگی آنقدرها هم طولانی نيست…
    شاید فردایی نباشد!
    قدرش را بدان!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,طولانی,افتاب,لحظه,دنیا,قشنگ,سرد,غنیمت,تنها,پناه,دنیا,زندگی,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    ميخوام گريه كنم.....

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا