یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

مرحمی بر زخم هایم !

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

بر جای بدکاری چو من ، یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی ،آرد به دل پبغام وی

وان گه به یک پیمانه می ،با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او ، کام دلم نگشود از او

نومید نتوان بُود از او ، باشد که دلداری کند

پشمینه پوش تند خو ، از عشق نشنیده است بو

از مستیش رمزی بگو ، تا ترک هشیاری کند

زان طره ی پُر پیچ و خم ،سهل است اگر بینم ستم

از بند و زنجیرش چه غم ، هر کس که عیاری کند

شد لشکر غم بی عدد ،از بخت می خواهم مدد

تا فخر دین عبدالصمد ، باشد که غمخواری کند

با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او

کان طره ی شبرنگ او بسیار طراری کند

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:زنجیر,لشکر,دلدار,هشیار,اهنگ,غم,دین,فخر,سهل,وفاداری/پیغام,پیمانه,
  • عاشق خویش فراموش مکن

    عاشقی محنت بسیار کشید
    تا لب دجله به معشوقه رسید
    نشده از گل رویش سیراب
    که فلک دسته گلی داد باب
    نازنین چشم بشط دوخته بود
    فارغ از عاشق دل سوخته بود
    گفت وه وه چه گل رعنا ئیست
    لایق دست چو من زیبائیست
    زین سخن عاشق معشوقه پرست
    جست در آب چو ماهی از شست
    خوانده بود این مثل آنمایهء ناز
    که نکویی کن و در آب انداز
    باری آن عاشق بیچاره چو بط
    دل بدریا زد و افتاد بشط
    دید آبیست فراوان ودرست
    بنشاط آمد ودست از جان شست
    دست وپایی زد و گل را بربود
    سوی دلدارش پر تاب نمود
    گفت کای آفت جان سنبل تو
    ما که رفتیم بگیر این گل تو
    بکنش زیب سر ای دلبر من
    یاد آبی که گذشت از سر من
    جز برای دل من بوش مکن
    عاشق خویش فراموش مکن
    خود ندانست مگر عاشق ما
    که ز خوبان نتوان جست وفا
    عاشقان را همه گر آب برد
    خوبرویان همه را خواب برد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:عاشق,بساط,دلنوشته,عاشقانه,بیچاره,فراوان,دلدار,دلبر,فراموش,خوبرو,فلک,نازنین,
  • بهار امد

    بـهـار آمـد کـه غـم از جـان بـرد، غم در دل افزون شد

    چه گویم کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شد

    گــروه عــاشــقــان بــســتــنــد مــحــمــلــهــا و وارسـتـنـد

    تـو دانـی حـال مـا وامـانـدگـان در ایـن مـیـان چـون شد

    گــل از هــجــران بــلـبـل، بـلـبـل از دوریّ گـل، هـر دم

    بـه طـرْف گـلـستان هر یک، به عشق خویش مفتون شد

    حــجــاب از چــهــره دلــدار مــا، بــاد صــبــا بــگــرفــت

    چـو مـن هـر کـس بـر او یـک دم نظر افکند، مجنون شد

    بـــهـــار آمـــد، ز گـــلــشــن بــرد زردیــهــا و ســردیــهــا

    بـه یُمـن خـور، گـلستان سبز و بستان گرم و گلگون شد

    بـــهـــار آمـــد، بـــهـــار آمـــد، بـــهـــار گـــل‏عـــذار آمــد

    بـه مـیـخـواران عـاشـق گـو: خـمـار از صـحـنه بیرون شد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:بهار,دلدار,شعر,زیبا,گلشن,سبز,بستان,عاشق,مجنون,گلستان,صبا,بلبل,هجران,خندان,
  • درسهایی بی نظیر برای زندگی

    پرستار، مردی با یونیفرم ارتشی و با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: آقای "گری" پسر شما اینجاست!
    پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند.
    پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد میکشید جوان یونیفرم پوشی که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود را دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت وگرمی محبت را در آن حس کرد...
    پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنارتخت بنشیند و تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها میتابید،دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت.
    پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.
    آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت میکرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود...
    در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان اورا رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید.
    منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد.
    وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن ولی سرباز حرف او را قطع کرد و گفت: نه اون پدر من نیست، من تا بحال اورا ندیده بودم !!!
    پرستار گفت: پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟
    سرباز گفت: میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمیتواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم.
    من امشب آمده بودم اینجا تا آقای "ویلیام گری" را پیدا کنم. پسر ایشان در عراق کشته شده و من مامور شده بودم تا این خبر را به ایشان بدهم.

    * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
    برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم ، اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم ، احتیاج به جوانی دارم . . . ژوبرت

    javahermarket

    خاطره

    روزها از پی هم می آیند و میروند ،ولی ای آخرین رویای عشق ،هیچ چیز ترا از یاد من بیرون نمیبرد !

    هرگز چهره تو از برابر دیدگان من برکنار نرفته است ،زیرا از آن هنگام که دیگر ترا در روی زمین ندیدم ، آسمانی تر از همیشه در آسمانت یافتم .آنروز تو چون پرنده ای سبکروح بر بالهای نسیم سحر نشسنی و بسوی بالا شتافتی ولی شاید ندانی که از آن پس حتی یک لحظه دلم بی یادتو نتپیده است .

    دلبر من ، خورشید با همه درخشندگی و جلالش در پایان هرروز ناپدید میشود و جای خویش را به تاریکی شب میسپارد ، ولی آفتاب عشق تو جاودانه در آسمان دل من میدرخشد و جان میبخشد .این روزی است که شبی بدنبال ندارد .

    در هر صدا که بگوشم میرسد جز داستان تو نمیشنوم . به هرجا که نظر میکنم جز چهره تو نمیبینم . در دل هیچ ستاره ای بجز ماه روی تورا نمیبینم و در چشمک اختران جز نشان چشمان تو نمی یابم .

    دلدارمن ،من هنوز دور از تو نفس میکشم و سالهای عمر را بیاد تو میگذرانم ،بیاد آخرین رویای عشق که هیچ چیز آن را از خاطر من محو نمیکند .

    (لامارتین )

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:دلدار,لامارتین,نفس,داستان,چشمک,نفس,عمر,سبکروح,تاریک,عشق,شاید,جاودانه,درخشنده,پرنده,,
  • دلنوشته

    میگن هر کسی یه گمشده ای داره و زمانیکه اون گمشدش رو پیدا کنه میتونه به آرامش برسه.
    اما مگه میشه تو این دنیای به این بزرگی هر کسی بتونه گمشدشو پیدا کنه.
    آخه چه جوری امکانش هست اگر کسی اشتباها گمشده ی یکی دیگه رو صاحب بشه تکلیف چیه؟
    اگه کسی گمشده ی خودش رو پیدا کنه اما دست تقدیر نذاره بهم برسن اون وقت چی؟
    اگه کسی هیچ وقت گمشده ی واقعی خودش رو پیدا نکنه چی میشه؟
    یا اگه کسی گمشده خودش رو پیدا کنه اما اون گمشده؟
    چه سخت میشه زندگی وقتی که به کسی دل ببنی و بعد دست تقدیر اون رو ازت جدا کنه!
    چه سخت میشه زندگی وقتی که مجبور بشی دریچه دلت رو به روی زیبای اون ببندی!
    چه سخت میشه وقتی که تنها باشی بدون یار و دلدار باشی
    چه سخته نتونی عاشق بشی و سخت تر از اون وقتی هست که بخوای عشقت رو فراموش کنی!
    مگه زندگی بدون عشق هم میشه کسی که بخواد بدون عشق زندگی کنه چه زندگی سردی داره!
    برای آدمای بی یار شبا ستاره ها میشن همدم خونه کوچک دلای تنهاشون .
    اگه این ستاره ها نبودن اونا میشدن بیمار...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:ستاره,عاشق,زندگی,دلنوشته,سخت,عشق,فراموش,ستاره,گمشده,تنها,دلدار,اشتباه,سخت,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    مرحمی بر زخم هایم !

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا