تو را ... تو را کم دارم این روزها ...
چیزی کم دارم !
حس غریب گم شده ای
نزدیک؛
مثل اشک به گونه هایم
و دور ؛
مثل فاصله ... من ... تو ... آرزوها !
چیزی کم دارم
شبیه هوس کردن اقاقی
در زمستانی سرد !
لمس یک رویای محال
پس از آه حسرت آلود بیداری !
و چشم های تو
نشانی از گم شده ام دارد
اندوهی که می شناسم اش !
دستی به شانه ام می گذاری
شاید این مرده
به تلقین : « دوستت دارم»
جان بگیرد !
اما من سردم است،
هوای مــــــردادی خنده ای ،
نگاه باران زده ای ،
سلام ساده ای ،
دل بیقراری ،
چیزی را
کم دارم
که در روزمرگی ها گم شد ...