یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

داستان عشق

یه داستان گریه دار واقعی

سر کلاس درس معلم پرسيد: هي بچه ها چه کسي مي دونه عشق چيه؟
هيچکس جوابي نداد همه ي کلاس يکباره ساکت شد همه به هم ديگه نگاه مي کردند ناگهان لنا يکي از بچه هاي کلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسي حرف نزده بود بغل دستيش نيوشا موضوع رو ازش پرسيد ، بغض لنا ترکيد و شروع کرد به گريه کردن معلم اونو ديد و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چيه؟
لنا با چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت: عشق؟
دوباره يه نيشخند زدو گفت: عشق...


ببينم خانوم معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟
معلم مکث کردو جواب داد: خوب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم
لنا گفت: بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهيشو حفظ کنيد


من شخصي رو دوست داشتم و دارم ، از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه دختر بچه خيلي سخته که به يه چنين عهدي عمل کنه.


گريه هاي شبانه و دور از چشم بقيه به طوريکه بالشم خيس مي شد اما دوسش داشتم بيشتر از هر چيز و هر کسي حاضر بودم هر کاري براش بکنم هر کاري...
من تا مدتي پيش نمي دونستم که اونم منو دوست داره ولي يه مدت پيش فهميدم اون حتي قبل ازينکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزاي قشنگي بود sms بازي هاي شبانه صحبت هاي يواشکي ، ما باهم خيلي خوب بوديم عاشق هم ديگه بوديم از ته قلب همديگرو دوست داشتيم و هر کاري براي هم مي کرديم


عشق يعني توي سردترين هوا با گرمي وجود يکي گرم بشي ، عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي ، عشق يعني از هر چيزو هر کسي به خاطرش بگذري


اون زمان خانواده هاي ما زياد باهم خوب نبودن اما عشقه من بهم گفت که ديگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت


پدرم ازين موضوع خيلي ناراحت شد فکر نمي کرد توي اين مدت بين ما يه چنين احساسي پديد بياد ولي اومده بود پدرم مي خواست عشقه منو بزنه ولي من طاقت نداشتم ، نمي تونستم ببينم پدرم عشقه منو مي زنه.


رفتم جلوي دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن ، خواهش مي کنم بذار بره


بعد بهش اشاره کردم که برو ، اون گفت لنا نه من نمي تونم بذارم که بجاي من تورو بزنه من با يه لگد اونو به اون طرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو... و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست


عشق يعني حاضر باشي هر سختي رو بخاطر راحتيش تحمل کني


بعد از اين موضوع عشقه من رفت ما بهم قول داده بوديم که کسي رو توي زندگيمون راه نديم اون رفت و از اون به بعد هيچکس ازش خبري نداشت اون فقط يه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود:




لناي عزيز هميشه دوستت داشتم و دارم ، من تا آخرين ثانيه ي عمر به عهدم وفا مي کنم ، منتظرت مي مونم ، شايد ما توي اين دنيا بهم نرسيم ولي بدون عاشقا تو اون دنيا بهم مي رسن پس من زودتر مي رمو اونجا منتظرت مي مونم


خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو(ب.ش)




لنا که صورتش از اشک خيس بود نگاهي به معلم کرد و گفت: خوب خانم معلم گمان مي کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گريه مي کرد گفت: آره دخترم مي توني بشيني
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گريه مي کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا براي مراسم ختم يکي از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسي؟
ناظم جواب داد: نمي دونم يه پسر جوان
دستهاي لنا شروع کرد به لرزيدن ، پاهاش ديگه توان ايستادن نداشت ناگهان روي زمين افتاد و ديگه هم بلند نشد
آره لناي قصه ي ما رفته بود ، رفته بود پيش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توي اون دنيا بهم رسيدن...
لنا هميشه اين شعرو تکرار مي کرد




خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسي باش که خواهان تو باشد
خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسي باش که پايان تو باشد






بدترين شرايط زندگي ما آرزوي خيلي هاي ديگه است...

javahermarket

وقتی دخترها...وقتی پسرها

وقتي يک دختر حرفي نميزند

ميليونها فکر در سرش مي گذرد



♥وقتي يک دختربحث نميکند

عميقا مشغول فکر کردن است



♥وقتي يک دختربا چشماني پر از سوال به تو نگاه ميکند

يعني نمي داند تو تا چند وقت ديگر با او خواهي بود



♥وقتي يک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسي تو مي گويد: خوبم

يعني اصلا حال خوبي ندارد



♥وقتي يک دختر به تو خيره مي شود

شگفت زده شده که به چه دليل دروغ مي گويي






♥وقتي يک دختر هر روز به تو زنگ مي زند

توجه تو را طلب مي کند



♥وقتي يک دختر هر روز براي تو [اس ام اس] مي فرستد

يعني ميخواهد تو اقلا يک بار جوابش را بدهي



♥وقتي يک دختر به تو مي گويد دوستت دارم

يعني واقعا دوستت دارد



♥وقتي يک دختر اعتراف مي کند که بدون تونمي تواند زندگي کند

يعني تصميم گرفته که تو تمام آينده اش باشي



♥وقتي يک دختر مي گويد دلش برايت تنگ شده

هيچ کسي در دنيا بيشتر از او دلتنگ تو نيست







♥وقتي يک پسر حرفي نمي زند

حرفي براي گفتن ندارد



♥وقتي يک پسر بحث نمي کند

حال وحوصله بحث کردن ندارد



♥وقتي يک پسر با چشماني پر از سوال به تو نگاه مي کند

يعني واقعا گيج شده است



♥وقتي يک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسي تومي گويد: خوبم

يعني واقعا حالش خوبه



♥وقتي يک پسر به تو خيره مي شود

دو حالت داره يا شگفت زده است يا عصباني



♥وقتي يک پسر هر روز به تو زنگ مي زند

او با تو مدت زيادي حرف مي زند که توجه ات را جلب کند



♥وقتي يک پسر هرروز براي تو [اس ا م اس] مي فرستد

بدون که براي همه "فوروارد" کرده



♥وقتي يک پسر به تو ميگويد دوستت دارم

دفعه اولش نيست (آخرش هم نخواهد بود)



♥وقتي يک پسر اعتراف مي کند که بدون تو نمي تواند زندگي کند

تصميم شو گرفته که تورو اقلا واسه يه هفته داشته باشه

javahermarket

کاش بمیرم بی تو...

کاش بمیرم بی تو...
دلم گرفته...

دلم خیلی گرفته...

از همه چیز ، از همه کس...

می دونم دیگه دلتنگیامم واسه همتون یه امر عادی شده، اما نمی دونم چرا هیچ وقت واسه خودم عادی نمیشه؟

خیلی دلخورم...

از عشقم...

از اونیکه منو عاشق کردو خیلی راحت تنهام گذاشت...

میگن عشق فقط تو قصه هاست...

اما من معتقدم عشق وجود داره ، منتها دیگه از مجنون ها و فرهادها خبری نیست....

شایدم من زیادی انتظار دارم...

اما آخه من که واسه اون هرکاری کردم........

هرچی که خواست، شدم........

شدم عاشق، شدم لیلی،شدم تنها،شدم واله،شدم...

همه چیز شدم فقط برای اون شدم...

اما اون چه کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راحت تر از همیشه تنهام گذاشت...

دلم سخت گرفته......

دلم سخت شکسته.....

نمی دونم چرا نمی تونم فراموشش کنم...

هرچی از بدیهاش واسه خودم گفتم،اما همشو گذاشتم به پای خوبیاش و نشد که نشد...

چیکار کنم؟

چیکار کنم بدون اون؟؟؟؟؟

آخه خدا جون چرا من؟؟؟؟؟؟

من که هیچ وقت واسه هیچکی بد نخواستم،به هیچکی بد نکردم...

چرا همه بدیهاشونو واسه من میارن؟

چرا همه تنهام میذارن؟؟؟؟؟؟؟

چرا انقدر منو امتحان میکنی خدا؟؟؟؟؟

آخه چرا؟؟؟؟؟؟

تو رو به بزرگیت قسمت میدم جوابمو بده تا آروم بشم...

میخوام حکمتتو بپذیرم....

اما حداقل بهم نشون بده حکمتی داشته این جدایی؟؟؟؟؟

خدا جون خودت داری حال و روزمو می بینی....

چرا جوابمو نمیدی؟؟؟؟؟؟؟

چرا دستمو نمی گیری؟؟؟؟؟؟

چرا کمکم نمیکنی؟؟؟؟؟؟

نمی خوام بیاد،فقط بهم بگو چرا خدای من؟؟؟؟؟؟

دارم دق میکنم...

هنوز نمی تونم بغضم رو بشکنم........

هنوز نمی تونم اشکامو راحت جاری کنم......

هنوز نمی تونم ببارم.....

همه ی دردام شده یه عقده که داره تو دلم سنگینی میکنه...

داره از پا درم میاره...

دارم از نفس می افتم...

دارم ذره ذره نابود میشم...

دارم آروم آروم می میرم......

ای خدا تو که میدونی من گناهی ندارم.......

چرا خدا جونم؟؟؟؟

آخه به من بگو چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

خسته ام...

داغونم...

کم اوردم...

کاش بمیرم بی تو...

کاش بمیرم بی تو...

کاش بمیرم...

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,عاشقانه,ارام,دلنشین,دلنوشته,زیباترین,ارامشبخش,حررف دل,عشق,مستی,
  • نارفیق...

    ای نا رفیق..

    به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه ام می زنی

    به حقیقت که هویتت را

    دیر زمان ایست که در زیر پای رهگذران

    به عرضه نهاده ای

    نقابت را بردار...

    زیر پایم را زود خالی کردی

    مجالی می خواستم اندک ... به اندازه یک نفس ..

    این نگاهت چیست ؟

    سلام پر مهرت را باور کنم... یا پاشیدن نمکت را؟

    خنجر را دستت دادم و گفتم

    پشت سر من حرکت کن و مواظبم باش

    اندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفت

    پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود

    نمی دانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داری

    تو گناهکار نیستی !

    خنجر را خودم به دستت داده بودم

    به یقین که از دیار عابر هرز نگاه آمده ای

    شکنجه کن... که برای کشیدن درد مانده ام.. نه برای التیام..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,عاشقانه,ارام,دلنشین,دلنوشته,زیباترین,ارامشبخش,حررف دل,عشق,مستی,
  • دل شکسته..

    نردبان من شکسته است.

    میشود برای من کمی دعا کنی؟

    یا اگر خدا اجازه می دهد.

    یک کمی به جای من خدا خدا کنی؟

    یا که از فراز قله های دور.

    دستی از دعا برای من تکان دهی؟

    راستش دلم مثال یک نماز بین راه.

    خسته و شکسته است.

    می شود مرا کمی دعا کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,عاشقانه,ارام,دلنشین,دلنوشته,زیباترین,ارامشبخش,حررف دل,عشق,مستی,
  • بی تو...

    سخن عشق
    اگر از عشق بپرسید که چیست؟

    این وادی عرفان،همه پیمانه ی کیست؟
    خواهید شنید سکوت ویرانگر او

    که همه ساز سکوتش، غم کاشانه ی کیست!

    از عشق سخن نخواهید شنید!!

    گر چیز شنیدید بپرسید:خروشنده ی کیست؟
    این کرامت همه در یارش بین

    که به جز یار نداند،که ودیوانه ی کیست؟

    عشق را هستس ومستی تومپرس

    که به جز جوروجفا،لعلش به میخانه ی کیست؟

    عاقبت عشق سخن باز گشود!؟

    گفت : این همه رنج مگر حالی کیست؟
    غم کشیدم،کس نداند که چه بود!
    این همه رنج کشیدن به بهانه ی کیست؟


    الناز زمانی پور ؛ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱ - 22:25:22 - [ 6 نظر و 5 تشکر]
    خدایا مرا ببخش...خدایا مرا ببخش...اگر صدایت نمی زنم، فراموشت نکرده ام.

    خدایا مرا ببخش...اگر چیزی از تو نمی خواهم، همه جیز را از تو گرفته ام.

    خدایا مرا ببخش...اگر طنابم را گسستم، پوسیده بود محکم ترش را می خواهم.

    خدایا مرا ببخش...اگر آتش عشقت را با اشک هایم بیرون می رانم، دارم شعله ور می شوم.

    خدایا مرا ببخش...اگر خودپرستم، در وجودم تو را یافته ام.

    خدایا مرا ببخش...اگر به دنیا دل بسته ام! در شوره زارش تو را می جویم.

    خدایا مرا ببخش...اگر در عشقت کفر می گویم، قلبم گنجایش این همه رحمت را ندارد.

    خدایا مرا ببخش...اگر چشمانم را بسته ام، می خواهم امشب خواب تو را ببینم.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,عاشقانه,ارام,دلنشین,دلنوشته,زیباترین,ارامشبخش,حررف دل,عشق,مستی,
  • فقط بخاطر تو

    به خاطر روی زیبای تو بود

    که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

    به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

    که دست هیچ کس را در هم نفشردم

    به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود

    که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم

    به خاطر دل پاک تو بود

    که پاکی باران را درک نکردم

    به خاطر عشق بی ریای تو بود

    که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

    به خاطر صدای دلنشین تو بود

    که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

    و به خاطر خود تو بود

    فقط به خاطر تو

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,بخاطر تو ,فقط,پاک,باران,عاشق,خاطره,درک,ریا,باور,دلنشین,,
  • آموزه هاي روزگار

    **ازدواج پسر
    گویند زن و مرد روستایی در مورد ازدواج پسرشان حرف می زدند و در نهایت پیرمرد گفت : ما که از مال دنیا جز این «خر» چیزی نداریم به شهر می روم تا آن را بفروشم و خرج عروسی را مهیا کنم مدتی گذشت ولی آن را نفروخت و موضوع به فراموشی سپرده شد. بعد از مدتی پسر که موضوع را فراموش شده می دید از آن پس برای اینکه موضوع را یادآوری کند درمیان سخنان پدر و مادرخود می پرید و می گفت:پدرجان این حرف ها را رها کن از«خر» بگو.

    **مدعي و حاكم
    گویند شخصی که ادعای پیامبری می کرد به نزد حاکم رفت حاکم از او دلایل یا معجزه پیامبری خواست شخص جواب داد: معجزه ی من این است که چشم های فرد را از حدقه بیرون می آورم بعد از آن دعایی می کنم تا فوری خوب شوند . حاکم گفت : نیازی به معجزه نیست دین تو را پذیرفتم.

    **پيپ استالين و اعتراف هيات گرجستاني
    در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند . پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس " کا.گ.ب " خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه ؟
    پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس " کا.گ.ب " خواست که هیات گرجی را آزاد کند .
    اما رییس " کا.گ.ب " گفت : " متاسفم رفیق ، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:ازدواج,گرجستان,پسر,چشم,دعا,زندگی,عاشق,کودک,زیبا,دلنشین,مسکو,جلسه,ملاقات,معجزه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    داستان عشق

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا