نمی تونم توضیح بدم
نمی تونم توضیح بدم
حالم اصلا خوب نیست
كه اين دل
ميداند رد زندگي همينهاست
كنار داشته ها و بر خورداري از آنها
آنقدرها هم بد نيست
يك خدارا شكر ميتوان گفت و لب را به توكلش تر كرد
به اميدواري و زيستن بهتر..
اما
...نميدانم چگونه بگويم
كه اين دل من مدتيست
بي قراري دارد
دلم تنگ است
تنگ چيزهايي
دلم ميخواهد به خانه باز گردم
لباسهايم را بكنم وسايل را بچينم و در خلوت خانه خودم باشم و پنجره و سكوت و كليد
و كتري كه هميشه ميگذارمش باشد گرم
و چاي تازه دم با عطر نعنا
من خانه ام را ميخواهم.
نه توالي اين روزهاي پر از كار
نه خستگي شيفتهايي كه هر بار ميشمارم كي به پايان ميرسد
نه هر بار چيدن درد آدمها
كه هر اشكي جانم را مي خراشد و هر آهي قلبم را مي فشارد.
من خواب مي خواهم و انتظار آمدنت را زود زود.
شب تو باز گردي
و من در را بگشايم
پشت به تمام دروغها و ترسها بيايستم و دستت را باور كنم
تو بنشيني و من سر بر سينه ات گذارم
تمام روزت را بگويي و من بشنوم
خستگيت را بتكانم
ببوسمت و تنگ در آغوشم گيري، تنگ تنگ
..
زندگي كنيم
اما به واقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع