یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تلنگر........

بگذار کس دیگری تو را تحسین کند، نه دهان خودت، یک غریبه، نه خودت.


هر چه حقیقت دارد، هر چه افتخار آفرین است، هر چه حق است، هر چه پاک

است، هر چه دوست داشتنی است، هر چه با شکوه است، اگر فضیلتی هست

اگر چیزی در خور ستایش هست، به آنها فکر کنید.ملکوت خداوند در درون شماست

.حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.


هیچکس خدا را ندیده ، اما اگر ما یکدیگر را دوست بداریم، او در ما ساکن خواهد

شد عشق او در ما به کمال خواهد رسید .هر کاری كه انجام می یابید، با قدرت

انجام دهید.


شاد بودن شما را سلامت نگه میدارد،مدام افسرده بودن، مرگ تدریجی است.در

عشق ترس نیست. بلکه عشق کامل ترس را می زداید.


خداوند از شما چه میخواهد، جز اینکه عدالت برقرار کنید، مهربانی را دوست بدارید


و با خدای خود فروتن باشید؟خدا عشق است .

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:فروتن,شاد,سلامت,مرگ,تدریجی,ترس,عشق,تحسین,افتخار,حقیقت,ساکن,عدالت,ملکوت,ستایش,غریبه,
  • نمی تونم توضیح بدم

    نمی تونم توضیح بدم
    حالم اصلا خوب نیست



    كه اين دل

    ميداند رد زندگي همينهاست

    كنار داشته ها و بر خورداري از آنها

    آنقدرها هم بد نيست

    يك خدارا شكر ميتوان گفت و لب را به توكلش تر كرد

    به اميدواري و زيستن بهتر..

    اما

    ...نميدانم چگونه بگويم

    كه اين دل من مدتيست

    بي قراري دارد

    دلم تنگ است

    تنگ چيزهايي

    دلم ميخواهد به خانه باز گردم

    لباسهايم را بكنم وسايل را بچينم و در خلوت خانه خودم باشم و پنجره و سكوت و كليد

    و كتري كه هميشه ميگذارمش باشد گرم

    و چاي تازه دم با عطر نعنا

    من خانه ام را ميخواهم.

    نه توالي اين روزهاي پر از كار

    نه خستگي شيفتهايي كه هر بار ميشمارم كي به پايان ميرسد

    نه هر بار چيدن درد آدمها

    كه هر اشكي جانم را مي خراشد و هر آهي قلبم را مي فشارد.

    من خواب مي خواهم و انتظار آمدنت را زود زود.

    شب تو باز گردي

    و من در را بگشايم

    پشت به تمام دروغها و ترسها بيايستم و دستت را باور كنم

    تو بنشيني و من سر بر سينه ات گذارم

    تمام روزت را بگويي و من بشنوم

    خستگيت را بتكانم

    ببوسمت و تنگ در آغوشم گيري، تنگ تنگ

    ..

    زندگي كنيم

    اما به واقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زندگی,برخورد,خدا,شکر,توکل,بیقرار,لباس,بهترین,نعنا,عطر,شیفته,کتری,ترس,دروغ,تنگ,زندگی,
  • غمگین نباش

    ترس

    و

    درد

    همیشه در دیدگان بیماران موج میزند

    گاه هیچ تسلایی نمی یابی برایشان

    گاه میدانی کلامها بیشتر آزار میدهند

    آنوقت به خودم میگویم:

    رها بهانه هایشان را تاب بیاور

    بد خلقی هایشان را

    و گریه هایشان را

    دلی که نیازمند مهر است

    گاه بیشتر نیازمند کسیست

    که مهرش را بپذیرد..

    دستهایش را میگیرم

    و میگویم

    غمگین نباش

    رسم دنیا خوب نیست.

    ...گاه احساس میکنی معجزه ها در زمانه نیست

    اما میبینی کسی در زندگیت قدم می گذارد و آنگاه همه چیز در همین حوالی تو
    اتفاق می افتد

    نزدیک نزدیک

    آه ای قرار بی قرار من

    این طپیدنهای سرخ

    برای توست..

    با توست.

    javahermarket

    عشق

    مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.

    آنها عاشقانه یکدیگررا دوست داشتند


    زن جوان : یواش تر برو من می ترسم


    مرد جوان : نه این جوری خیلی بهتره


    زن جوان : خواهش می کنم من خیلی می ترسم


    مرد جوان: خوب اما اول باید بگی خیلی دوستم داری


    زن جوان: دوستت دارم حالا می شود یواش تر برونی؟


    مرد جوان : مرا محکم بگیر


    زن جوان : خوب حالا می شه یواش تر بری؟


    مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا بر داری و روی سر خود
    بگذاری اخه نمی تونم راحت برونم اذیتم می کنه.


    روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود.

    برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.

    در این حادثه که به دلیل بریدن ترمز موتور رخ داد یکی از دو سرنشینان زنده ماند و دیگری در گذشت
    مرد جوان از خالی شدن ترمز اگاهی یافته بود.

    پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند
    با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای اخرین بار دوستت دارم از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:زن,جوان,خواهش,ترس,محکم,داستان,عشق,عاشقانه,سوار,موتور,دل,شب,یواش,عاشق,سیکلت,مرگ,ترمز,برخورد,,
  • تمام زشتی های دنیا را از قلم بیاندازیم

    دلم تو را می خواهد

    تا فصل به فصل تنم را بخوانی

    و

    دلم را

    بازیهای چشمم را کشف کنی

    و

    ترسهایم را تاب بیاوری

    که دستت را بگیرم

    دنیا را برایت تعریف کنم

    از زاویه ای که چشمم شوی و من عصایت

    و تمام زشتی های دنیا را از قلم بیاندازیم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,جالب,کشف,ترس,تعریف,دنیا,قلم,تاب,کشف,فصل,,
  • چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت

    من سکوتم حرف است



    حرف هایم حرف است



    خنده هایم خنده هایم حرف است



    کاش می دانستی



    می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم



    کاش می دانستی



    کاش می فهمیدی



    کاش و صد کاش نمی ترسیدی



    که مبادا دل من پیش دلت گیر کند



    یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند



    من کمی زودتر از خیلی دیر



    مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد



    تو نترس



    سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد



    کاش می دانستی



    چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت



    در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست



    تازه خواهی فهمید



    مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست

    چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:حرف,کاش,تفسیر,خنده,سکوت,کاش,ترس,سایه,عشق,
  • داستان جالب

    "شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند .
    به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است .

    سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود : باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی .
    ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .
    ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد به سرورتان بگویید اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت .
    پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند . به سخن دانای ایرانی حکیم ارد بزرگ : "برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید ."
    ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود .

    javahermarket

    ای کاش می شد لیلی ات باشم....

    من را همچون تک تک آدم های دور و بر خودت

    نگاه کن

    همه ی دل نگرانی هایم

    مثل تمامی زن هایی است

    که تو می شناسی

    شاید کمتر . شاید بیشتر !

    دل نگرانی هایی که

    گاهی مرا تا سر حد بی خود شدن می برد

    و گاهی هم باز نمی گرداند

    از نبودنت می ترسم

    از بودنت دلهره دارم

    و باز هم می مانم میان بودن و نبودن تو

    ای کاش می شد لیلی ات باشم.

    "شهرزاد مشیری"

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:شهرزاد مشیری,دلهره,ترس,لیلی,عاشقانه,شعر,نگران,زن,شاید,,
  • سوالی از خدا..!!!

    از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

    خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

    با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.

    ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

    زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .


    وقتي که خدا داشت من رو بدرقه ميکرد بهم گفت:

    جايي که ميري مردمي داره که ميشکوننت نکنه غصه بخوري

    من همه جا باهاتم تو تنها نيستي

    تو کوله بارت عشق ميزارم تا بگذري

    قلب ميزارم که جا بدي اشک ميدم که همراهيت کنه

    و مرگ که بدوني برميگردي پيشم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:عشق,اشک,مرگ,تنها,شک,غصه,زندگی,تاسف,بدرقه,مردم,خدا,ترس,بهتر,خدا,اعتماد,همراه,
  • داستان دو خلبان

    دو خلبان نابينا که هر دو عينک‌هاي تيره به چشم داشتند، در کنار ساير خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، در حالي که يکي از آن‌ها عصايي سفيد در دست داشت و ديگري به کمک يک سگ راهنما حرکت مي‌کرد. زماني که دو خلبان وارد هواپيما شدند، صداي خنده ناگهاني مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابين پرواز رفته و پس از معرفي خود و خدمه پرواز، اعلام مسير و ساعت فرود هواپيما، از مسافران خواستند کمربندهاي خود را ببندند. در همين حال، زمزمه‌هاي توام با ترس و خنده در ميان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، يک نفر از راه برسد و اعلام کند اين ماجرا فقط يک شوخي يا چيزي شبيه دوربين مخفي بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپيما شروع به حرکت روي باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده مي‌شد چرا که مي‌ديدند هواپيما با سرعت به سوي درياچه کوچکي که در انتهاي باند قرار دارد، مي‌رود. هواپيما همچنان به مسير خود ادامه مي‌داد و چرخ‌هاي آن به لبه درياچه رسيده بود که مسافران از ترس شروع به جيغ و فرياد کردند. اما در اين لحظه هواپيما ناگهان از زمين برخاست و سپس همه چيز آرام آرام به حالت عادي بازگشته و آرامش در ميان مسافران برقرار شد. در همين هنگام در کابين خلبان، يکي از خلبانان به ديگري گفت: يکي از همين روزها بالاخره مسافرها چند ثانيه ديرتر شروع به جيغ زدن مي‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه ...!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:عصا,سفید,ارامش,مسافر,جیغ,هواپیما,ترس,خلبان,نابینا,کمربند,خنده,ترس,تعجب,دوربین,مخفی,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    تلنگر........

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا