یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

اس ام اس فلسفی91

ارزش پدر پس از مرگش معلوم میشود و ارزش نمک پس از تمام شدن . . .


.


.


.


همه روزه هزاران سیب در اطراف ما به زمین می افتد


اما آنچه وجود ندارد ، دیدگاه نیوتن است . . .

پیامک فلسفی ۹۱


عشق مانند یک ساعت شنی است که هرچه در مغز است به درون قلب می ریزد . . .


.


.


.


بغض هایت را برای خودت نگه دار


گاهی سبک نشوی ، سنگین تری . . .


.


.


.


جملات زیبای فلسفی


برای اشتباه کردن انسان باشید


و برای بخشیدن خدا . . .


.


.


.


سیاه پوستی که دلش سفید است


از سفید پوستی که دلش سیاه است ، روسفیدتر است . . .


.


.


.


جملات بزرگان


مترسک ، عروسک زشتی است که از مزرعه مراقبت میکند


و آدمی مترسک زیبایی است که جهان را می ترساند . . .


.


.


.


سخنان قصار بزرگان


برای یک زن بیست سال طول می کشد تا از پسرش مردی بسازد


اما یک زن دیگر ظرف بیست دقیقه او را خر می کند !


(هلن رولند)


.


.


.


جدیدترین اس ام اس های فلسفی ۹۱


کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم . . .


.


.


.


اس ام اس و پبامک فلسفی ۹۱


شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به صبح میرسد


گورکَن گمنامی است ، که دل به دَفن دانایی بسته است . . .


.


.

javahermarket

کافکا و داستان عروسک

داستان از اين قرار است که يک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌اي مي افتد که داشت گريه مي کرد.
کافکا جلو مي‌رود و علت گريه ي دخترک را جويا مي شود...
دخترک همانطور که گريه مي کرد پاسخ مي‌دهد : عروسکم گم شده !
کافکا با حالتي کلافه پاسخ مي‌دهد : امان از اين حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت !!!
دخترک دست از گريه مي‌کشد و بهت زده مي‌پرسد : از کجا ميدوني؟
کافکا هم مي گويد : برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه !
دخترک ذوق زده از او مي پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه که کافکا مي‌گويد : نه . تو خونه‌ست. فردا همينجا باش تا برات بيارمش ...
کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمي‌گردد و مشغول نوشتنِ نامه مي‌شود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابي مهم است !
و اين نامه‌ نويسي از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه مي‌دهد ؛ و دخترک در تمام اين مدت فکر مي‌کرده آن نامه ها به راستي نوشته‌ عروسکش هستند...
و در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين بهانه‌ عروسک که «دارم عروسي مي کنم» به پايان مي‌رساند...
*
اين؛ داستان همين کتاب “کافکا و عروسک مسافر” است.
اينکه مردي مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهاي سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکي کند و نامه‌ها را – به گفته‌ي همسرش دورا – با دقتي حتي بيشتر از کتابها و داستان‌هايش بنويسد؛ واقعا تأثيرگذار است...
او واقعا باورش شده بود. اما باورپذيري بزرگترين دروغ هم بستگي به صداقتي دارد که به آن بيان مي‌شود.
- امّا چرا عروسکم براي شما نامه نوشته؟
اين دوّمين سوال کليدي بود و کافکا خود را براي پاسخ دادن به آن آماده کرده بود ، پس بي هيچ ترديدي گفت : چون من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم...!



پی نوشت :

فرانتس کافکا (۳ ژوئیه، ۱۸۸۳ - ۳ ژوئن، ۱۹۲۴) یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در قرن بیستم بود.
آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار می‌آیند.

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:نویسنده,عروسک,داستان,زیبا,جالب,پر فروشترین,تردید,کلید,سوال,نامه,کتاب,عروسی,
  • من زنم یا مرد؟

    من زنم یا مرد؟
    خونه مشغول کار بودم که دخترم بدو بدو اومد پرسید :

    دخترم: مامان، تو زنی یا مردی؟

    من: زنم دیگه، پس چی ام؟

    دخترم: بابا، چی؟ اونم زنه؟

    من: نه مامانی، بابا مرده.

    دخترم: مامان تو زنی یا مردی؟

    من: زنم دیگه پس چی ام؟

    دخترم: راست میگی مامان؟

    من: آره چطور مگه؟

    دخترم: هیچی مامان! دیگه کی زنه؟

    من: خاله مریم، خاله آرزو، مامان بزرگ

    دخترم: دایی سعید هم زنه؟

    من: نه اون مرده!

    دخترم: از کجا فهمیدی زنی؟

    من: فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام.

    دخترم: یعنی از چی؟ از قیافه ات؟

    من: از اینکه خوشگلم.

    دخترم: یعنی هر کی خوشگل بود زنه؟

    من: آره دخترم.

    دخترم: بابا از کجا فهمید مرده؟

    من: اونم از قیافش فهمید. یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده!

    دخترم: یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن؟

    من: آره تقریبا.

    دخترم: ولی بابایی که از تو خوشگل تره.

    من: اولا تو نه، شما، بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره؟

    دخترم: چشاش.

    من: یعنی من زشتم مامان؟

    دخترم: آره.

    من: مرسی.

    دخترم: ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره!!

    من: خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست.

    دخترم: چی؟ اون حرفه که الان گفتی چی بود؟

    من: استثنا، یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه.

    دخترم: مامان من مردم؟

    من: نه تو زنی.

    دخترم: یعنی منم زشتم

    من: نه مامان، کی گفت تو زشتی؟ تو ماهی، ولی تو الان کودکی.

    دخترم: یعنی من زن نیستم؟

    من: چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی.

    دخترم: یعنی چی؟

    من: ببین مامان، همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص
    میشه. جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه.

    دخترم: یعنی منم مامانم؟

    من: آره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی.

    دخترم: نه، مامان واقعی ام؟

    من: خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکهات هستی دیگه.

    دخترم: مامان مسخره نباش دیگه من چی ام؟

    من: تو کودکی.

    دخترم: کی زن میشم؟

    من: بزرگ شدی.

    دخترم: مامان من نفهمیدم کیا زنن؟

    من: ببین یه جور دیگه میگم. کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی؟

    دخترم: بابا!

    من: بابات کی به تو شیر داد؟!!!!!!!!!!

    دخترم: بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه!

    من: نه الان رو نمی گم، کوچولو بودی؟

    دخترم: نمی دونم.

    من: نمی دونم چیه؟ من دادم دیگه.

    من: ای بابا، ببین مامان جون، خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی.

    دخترم: الان می خوام بفهمم.

    من: خوب هر کی روسری سرش کنه، زنه هر کی نکنه مرده.

    دخترم: یعنی تو الان مردی، میریم پارک زن میشی؟

    من: نه ببین، من چیه تو میشم؟

    دخترم: مامانم

    من: خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن

    دخترم: آهان فهمیدم.

    من: خدا خیرت بده که فهمیدی، برو با عروسکهات بازی کن

    ****

    نیم ساعت بعد...
    دخترم: مامان یه سوال بپرسم؟
    من: بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها.
    دخترم: در مورد ماهی قرمزه است.
    من: خوب بپرس.

    دخترم: مامان، ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!!!!!

     

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:دختر,مرد,زن,مادر,عروسک,ماهی قرمز,شناسنامه,مسخره,خوشگل,قیافه,خاله,مریم,مادربزرگ,
  • قصه ئ عروسک بهانه گیر

    مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :"مامان ... مامان من به به می خوام"

    بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و با لبخند از مهسا تشکر می کرد

    مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد.

    مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا می خواست دکمه ی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد!

    مهسا می خواست شیشه ی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمی خواست بخوره .می خواست بهانه بگیره که اینو نمی خوام اونو دوست ندارم ...

    مهسا خیلی ناراحت شده بود .عروسکشو بغل کرد و برد دکتر .

    آقای دکتر از مهسا پرسید عروسکتون چی شده برای چی آوردینش دکتر؟

    مهسا گفت خیلی بداخلاق شده می ترسم مریض شده باشه!

    دکتر ، عروسک مهسا رو معاینه کرد و گفت فکر کنم مریضی بهانه گیری رو از کسی گرفته . شاید یه نفر تو خونه ی شما خیلی بهانه می گیره و عروسک شما ازش یاد گرفته.

    مهسا خجالت کشید و هیچی نگفت .

    بعد دکتر گفت دوای درد عروسک شما اینه که دیگه کسی توی خونه غر نزنه .همه باید خوش اخلاق و مهربون باشن تا عروسکتون دوباره حالش خوب بشه و خوش اخلاقی و مهربونی دوباره بهش برگرده.

    مهسا برگشت خونه و سعی کرد خودش عروسکشو درمان کنه. شب که نشست سر سفره ی شام عروسکش رو هم کنار خودش گذاشت تا عروسکش کارهای مهسا رو ببینه و یاد بگیره .

    مامان یه بشقاب غذا برای مهسا کشید. مهسا از مامان تشکر کرد و همه ی غذاشو خورد .

    بعد با آب و صابون دست و صورتشو شست و توی جمع کردن سفره به مامان کمک کرد.

    عروسک مهسا هیچی نمی گفت ولی داشت همه ی کارهای خوب رو از مهسا یاد می گرفت. بعد از چند روز که دیگه مهسا توی خونه بد اخلاقی و بهانه گیری نمی کرد ،عروسکش دوباره خوش اخلاق و مهربون شد .حالا دوباره می گفت : مامّان .... مامّان .... من به به می خوام .

    مهسا با خوشحالی شیشه ی شیرش رو بهش می داد .عروسکش همه ی شیرشو می خورد و خیلی زیبا لبخند می زد و تو بغل مهسا آروم آروم به خواب می رفت.

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    اس ام اس فلسفی91

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا