یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تا من از سفر برگردم

عشق
آخرين كلمه اي بود
كه به شاخه هاي درخت انار مانده بود
ما تا سحر دويديم
تا به درخت انار رسيديم
و عشق را از درخت انار جدا كرديم
تا به درخت انار رسيديم
انارها شكسته بودند.
اما صبح
از كلمه عشق آغاز شد..
بارها شب هاي شكفته را
در كلمه عشق
در آسمان
پس از رنگين كمان ديده بوديم
در سرنوشت
كلمه عشق
اتفاقي نمي افتد
ما يك بار در عمرمان
فقط يك بار گفته بوديم..
پي از رنگين كمان گفته بوديم:
برگ ها را از خيابان جمع كنيد
و در آلبوم بچسبانيد
تا من از سفر برگردم

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,زیبا,البوم,سفر,اتفاق,شب,کلمه,انار,درخت,سحر,عشق,سحر,رنگین کمان,سفر,
  • برنامه‌نویس و یک مهندس

    یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
    مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

    برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام
    همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

    بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...

    javahermarket

    شما یادتون نمیاد

    شما یادتون نمیاد
    اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!!




    شما یادتون نمیاد
    وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیمش



    شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
    بـزرگتـــــریـن کابـوس شب عیــــد “پـیــــک نـوروزی” بود …



    شما یادتون نمیــــــــاد…
    خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم



    شما یادتون نمیاد
    تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم



    شما یادتون نمیاد
    یه زمانی همه تیم ها رو میذاشتم تو قوطی درشو می بستم
    “مسی”









    شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
    از کلاس اول دبستــــان تـا آخرین روز دبیـرستــــان،
    همه معلمها و ناظم ها:
    کلاس شما “بـــــدتریـن” کلاسیه که تا حالا داشتم …



    شما یادتون نمیاد
    پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.



    شما یادتون نمیاد
    دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم



    شما یادتون نمیاد
    یه زمانی همه تیم ها رو میذاشتم تو قوطی درشو می بستم
    “مسی”



    شما یادتون نمیاد
    بعضی وقتا جلو جلو، حاشیه ی صفحه های بعدی دفترمون رو هم خط کشی میکردیم که بعدا راحت باشیم



    شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
    به سلامتی اون باجـــــه تلفنی که تو بارون میرفتی زیر سقفش ،
    یدونه دو زاری مینداختی توش…
    یه ساعت حرف می‌زدی.. .
    آخـرشــــم پولتــــو پس می‌داد …



    شما یادتون نمیاد
    آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن



    شما یادتون نمیاد
    تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!



    شما یادتون نمیاد
    ستاره آی ستاره، پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
    دیدمش از اونجا رفت، اون بالا بالاها رفت، بالا پیش خدا رفت
    خدا که مهربونه، پیش بابام میمونه
    گریه نمیکنم من، که شاد نباشه دشمن



    شما یادتون نمیاد
    تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم



    شما یادتــون نمیـــــــــــاد…
    از لوک خوش شانس بودن ؛
    آخرش تنهایی سمت غروب رفتنو یاد گرفتیم و بس !



    زمـانی که خاطــــره هـایــت از امیـــــدهایت قــوی تر شـدند
    پیـــر شـدنت شـــروع میشــود … پیـــر شـدیـمـــا
    امید.خاطره.شروع

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    تا من از سفر برگردم

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا