یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

مــــاه مـــن...

من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت:
هر کجا لرزیدی، از سفر ترسیدی؛
تو بگو از ته دل:من خدا را دارم.
من و سازم چندی است که فقط با اوئیم.

ماه من!
غصه اگر هست بگو تا باشد!
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند.
همه را با هم و با عشق بچین...
ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا!
و در آن باز کسی با صدایی آرام و مطمئن می خواند

که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:خوشبختی,خدا,عشق,دوش,سفر,تنها,همراه,
  • درد ناگفته زیاد است

    درد ناگفته زیاد است دلم می سوزد

    نوع آن مزمن حاد است دلم می سوزد

    حس خشک عطشی کهنه گلو را بسته ست

    بغض ته مانده ی داد است دلم می سوزد

    تا بیابان سر خود گرم به خاری کرده ست

    ابر بازیچه ی باد است دلم می سوزد

    داد و بیداد که این خاک چه حالی دارد

    مشکل از اصل و نهاد است دلم می سوزد

    خانه اینجاست "سفر" معجزه ای مشکوک است

    بار آن نحسی "صاد" است دلم می سوزد

    لفظ پر حاشیه ی "فهم" در این نزدیکی

    توشه ی روز مباد است دلم می سوزد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:مهم,نحس,فهم,صاد,سفر,بغض,خاک,معجزه,حاشیه,لفظ,توشه,عطش,
  • تا حالا قصه شو شنیدید ..دیدید ..

    یاد دارم در غروبی سرد سرد

    میگذشت از کوچه ما دوره گرد

    داد میزد کهنه قالی میخرم

    دسته دوم جنس عالی میخرم

    کاسه و ظرف سفالی میخرم

    گر نداری کوزه خالی میخرم

    اشک در چشمان بابا حلقه بست

    عاقبت آهی کشید بغضش شکست

    اول ماه است و نان در سفره نیست

    ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

    بوی نان تازه هوشش برده بود

    اتفاقا مادرم هم روزه بود

    خواهرم بی روسری بیرون دوید

    گفت آقا سفره خالی میخرید....................................اینو واسه حال اونا گذاشتم خیلی صحنش درد داشت کمک کردم ولی ایا اونا تا ابد سیر میشن

    javahermarket

    برای دل کوچکم گریه کن

    برای دل کوچکم گریه کن

    به دریا قسم

    که من بی قرارم بیا یار خوبم

    کنارم بیا

    برایم حکایت کن ازعشق

    از زندگی از شکفتن

    تو خوبی

    تو خوبی ومن عاشق خوب بودن

    کنارم بمان و با چشمهای

    که زیباترین رنگ دنیا ست

    نگاهم کن هر روز

    که من با نگاهت

    به قلبت سفر می کنم

    برای دل کوچکم گریه کن

    که من سخت بی تابم امشب

    کنارم بیا

    مرا هم صدا کن

    بیا آسمان را بجویم

    و بیداری لحظه ها را

    کنارم بیا

    بیا تا که باران ببارد

    و دنیای ما را طراوت بگیرد

    بیا سبز باشیم

    و سبزینه ها را بکاریم

    برای دل کوچکی گریه کن

    که خواهان دریاست

    که پرواز را دوست دارد

    که آبی ترین شعر خود را

    فقط با امید تو ای عشق زیبا

    برا ی دلت می سراید

    برای دل کوچکی گریه کن

    که دلتنگ آری دلتنگ و تنهاست

    برای دل مهربانی

    که با هرچه خوبیست

    تو را دوست دارد

    تورا تا ابد دوست دارد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:قلب,سفر,نگاه,زیباترین,رنگ,دنیا,عاشق,چشم,حکایت,زندگی,سبز,ابی,شعر,دلتنگ,تنها,ابد,دوست,
  • تا من از سفر برگردم

    عشق
    آخرين كلمه اي بود
    كه به شاخه هاي درخت انار مانده بود
    ما تا سحر دويديم
    تا به درخت انار رسيديم
    و عشق را از درخت انار جدا كرديم
    تا به درخت انار رسيديم
    انارها شكسته بودند.
    اما صبح
    از كلمه عشق آغاز شد..
    بارها شب هاي شكفته را
    در كلمه عشق
    در آسمان
    پس از رنگين كمان ديده بوديم
    در سرنوشت
    كلمه عشق
    اتفاقي نمي افتد
    ما يك بار در عمرمان
    فقط يك بار گفته بوديم..
    پي از رنگين كمان گفته بوديم:
    برگ ها را از خيابان جمع كنيد
    و در آلبوم بچسبانيد
    تا من از سفر برگردم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,زیبا,البوم,سفر,اتفاق,شب,کلمه,انار,درخت,سحر,عشق,سحر,رنگین کمان,سفر,
  • داستان کوتاه : خدا و کودک

    کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
    می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
    خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
    اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
    خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
    کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
    خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
    کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
    اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
    کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
    فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
    کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
    خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
    در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
    کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
    او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
    خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
    خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
    نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
    *** مـادر***
    صدا کنی

    javahermarket

    استادو....

    چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحانات پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند اما وقتی به شهر خود برگشتند فهمیدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند

    به جای سه شنبه؛ امتحان دوشنبه صبح بوده است.


    بنابر این تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.

    آنها به استاد گفتند: ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم ....

    استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها فردا بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو ...



    .. روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه ی امتحانی را داد و از آنها خواست تا شروع کنند.

    آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره از 100 نمره را داشت و سوال بسیار آسانی بود و به راحتی به آن پاسخ دادند سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت برگه پاسخ دهند سوال این بود:
    کدام لاستیک پنچر شده بود ؟ !!!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:دانشگاه,استاد,دانشجو,تفریح,پنچر,سوال,اعتماد به نفس ,سفر,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    مــــاه مـــن...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا