یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

بیدار باش.....

بیدار باش...
بس است
چقدر میخوابی.
دیگر خسته نشده ای...
بس است....دیگر بس است...
من در بیداری عاشقت شدم تو هنوز خوابی..
من در بیداری تو را شریک خود کردم.تو هنوز خوابی..
بیدار باش...
بیدار شو..
کم کم دارد چشم هایم کم سو میشود از انتظار نشستن و تو را ندیدن...
تو مانند سرابی که همیشه خیالی ست در پشت یک واقعیت محال...
من دیگر خسته شدم از این بیداری و انتظار کشیدن
میخوابم برای همیشه..
تو بیدار میشوی و حسرت یک لحظه بیداری من را میکشی...
حسرت یک لحظه بیدار بودن با هم را...
اما افسوس که دیگر دیر شده....
من میخوابم...
تو بیدار باش...

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:بیدار,خیال,انتظار,هنوز,خسته,حسرت,افسوس,
  • اینقده بالا پایین پرید تا خسه شد خوابید !!!

    ماهی توی آکواریوم ما ، هی میخواست یه چیزی بهم بگه !

    تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه !!!

    دست کردم تو آکواریوم درش آوردم و شروع کرد از خوشالی بالا پایین پریدن !

    دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو...

    اینقده بالا پایین پرید تا خسه شد خوابید !!!

    دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب ، ولی الان چندساعته بیدار نشده...

    یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب !


    ***

    این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند، دوستشون داریم و دوستمون دارند
    ولی ما رونمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما میکنند...!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:داستان,ماهی,پایین,پرید,بیدار,کارمند,خوشحالی,اکواریوم,بهترین,قهر,خواب,
  • ما آمدنی به رنگ رفتن داريم


    ما خلوت رخوت زده ی مردابيم
    تصوير سراب تشنگی در آبيم

    عالم کفنی به وسعت بی خبری است
    ای خواب تو بيداری و ما در خوابيم





    هستی نفس ساعت سرگردانيست
    در ثانيه ها دلهره ی پنهانيست

    تسبيح قيامت است در دست زمان
    هر دانه ی آن جمجمه ی انسانيست



    ما ريشه ی لحظه های بی بنياديم
    ما خاک عبور نا کجا آباديم

    ما فلسفه ی گذشتن از خويشتنيم
    باديم و اسير هرچه بادا باديم



    چون باد هوای کوی و برزن داريم
    پيراهنی از عبور بر تن داريم

    هر جاده قدم قدم تورا می گويد
    ما آمدنی به رنگ رفتن داريم



    ای کاش حديث کوچ باور می شد
    ديواره ی هرقفس پر از در می شد

    من مانده ام و خيال پروازی سبز
    ای کاش شبی دلم کبوتر می شد



    ما وقت نگاه را دمی دانستيم
    از دانش چشم تر کمی دانستيم

    گژتابی دست ها و بی مهری سنگ
    ما آينه بوديم و نمی دانستيم



    در حنجره ام شور صدا نيست رفيق
    يک لحظه دلم ز غم جدا نيست رفيق

    بگذار که قصه را به پايان ببرم
    آخر غم من يکی دو تا نيست رفيق

    javahermarket

    اعتصاب زنان(طنز....حالشو ببر)

    سه تا زن انگليسي ، فرانسوي و ایرانی با هم قرار ميزارن كه اعتصاب كنن و ديگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از يك هفته نتيجه كارو بهم بگن.
    زن فرانسوي گفت:
    به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه آشپزي، نه اتو و نه … خلاصه از اينجور كارا ديگه بريدم. خودت يه فكري بكن من كه ديگه نيستم يعني بريدم!
    روز بعد خبري نشد ، روز بعدش هم همينطور .
    روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتي بيدار شدم رفته بود .
    زن انگليسي گفت:
    من هم مثل فرانسوي همونا را گفتم و رفتم كنار.
    روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم
    ليست خريد و كاملا تهيه كرده بود ، خونه رو تميز كرد و گفت كاري نداري عزيزم و رفت.
    زن ایرانی گفت :
    من هم عين شما همونا رو به شوهرم گفتم
    اما روز اول چيزي نديدم
    روز دوم هم چيزي نديدم
    روز سوم هم چيزي نديدم
    شكر خدا روز چهارم يه كمي تونستم با چشم چپم ببينم..........

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:سوم,زن,ایرانی,انگلیسی,فرانسی,داستان,بیدار,شوهر,خسته,چشم,چپ,
  • دلنوشته

    می گویند هر سلامی سرآغاز یک پایان است و هر پایانی سرآغاز یک خداحافظی دردناک ... اما به ناچار و از روی ادب باز
    این واژه تلخ را بیان می کنم .... سلام زندگی .. سلام ای دلتنگی عزیز ... سلام ای بهار خزان شده .. سلام ای ثانیه های برباد رفته ... سلام غربت غریب .... سلام ای رفیق دلتنگی هایم ... همدم بی کسیم ... سلام مهربان ترین مهربانان .. سلام فرشته مهربون من .. سلام دوست خوب من .... سلام !
    دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... برای از تو نوشتن واژه ها را کم آورده ام .. دل کوچکم بهانه های تو را دارد ...
    این روزها عجیب دلتنگ تو هستم ... چقدر پشت دیوار کبود احساس نشستم تا شاید صدای آشنایی مرا بخواند .. چقدر در جاده های خلوت حسرت پرسه زدم تا شاید نشانی از تو بیابم .. چقدر در کوچه پس کوچه هایی غریب وجودم راه رفتم تا شاید اثری از تو بیابم ... چقدر فانوس نگاهم را به جاده های دراز آویخته ام و با نگاهی منتظر به امید تماشایت نشستم ..... کجایی دلتنگی عزیزم ... کجایی رفیق تنهایی هایم ... چقدر از من دور شده ای .. کدام نگاه تو را آنچنان محصور خود کرده که دیگر از دل خسته من یادی نمی کنی ... جادوی کدام کلام تو را از من اینچنین دور کرده است .... کدام عاشقی عاشق مهربانی تو شده است .چقدر این روزها دلتنگ توام .... چقدر دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... دیگر مرا به نام نمی خوانی ... دلم برای صدای پر مهرت گرم است .... رفیق دلتنگی هایم کاش انروز انقدر دلخوش چیز های بیهوده نبودم و به اشتباه اسم شخص دیگری را نمی بردم .چقدر مست و مدهوش بودم ... چقدر سرم شلوغ بود .. چقدر بی جواب ماندی ..... چقدر صدایم می کردی و صدایت را پاسخی ندادم .... یادت هست .. هر روز ... هر ساعت .. هر لحظه .. چقدر به نام خواندی مرا .. ولی افسوس !!!
    آه ادرس خانه ات را گم کرده ام ....... دوباره رفیق دلتنگی هایم شو .. دستهایم یخ زده است ...هر روز که از خواب بیدار می شوم منتظر صدای گرمت هستم .. آدرس جدیدت را به من بده ....

    (یک دوست گمنام )

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    بیدار باش.....

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا