یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،
زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،
وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛
برای تو می تپد

دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق كنم
زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته
نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است
همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع
كننده است كه زندگی زيباست
اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای
قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

javahermarket

فقر

دیریست که بر این خلق زخم میزنی


ای فقر، ای الهه ی ویران نشین درد


نقاش چیره دستی و بی رحم میزنی


بر کهنه خرقه های زمین نقشهای سرد


در لابه لای شکاف دیوارهای خیس


متن حضور تو را میتوان نوشت


یا در میان گریه ی مشکوک کودکی


آواز شوم تو را میتوان گرفت

تا ملک بوده وشاهی و دولتی


با رعیتان زمین هم آغوش بوده ای


یادت که هست تازه عروسان شاد را


پژمرده در شب اربابها نموده ای

از ناز شست تو دیوارها شد بنا


اما چه پشتها که به رقت خمیده شد


چون شاهکاری به جا مانده است زتو


آن لکه ها که به دامن تنتیده شد

ما را خیال وجود تو هیچ نیست


ما نقش قالیمان جای پای توست


هر دم به کدام حادثه تحدید میکنی؟


دیریست که سینه نشان خدنگ توست

پس بیخبر مباش که هر آینه از وجود تو


پروانه ها به جای جای زمین پر کشیده اند


آرام باش که مبادا رها شوند


این پیله ها که به بالت تنیده اند


این سینه هست و ذکر شکیبایی و دعا


تا اینچنین به کنج مدارا نشسته ایم


امروز اگر امیر لشکر تقدیر گشته ای


خندان مشو که وعده ز فردا گرفته ایم

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:فقر,خندان,فردا,شکیبا,پیله,رها,تهدید,اغوش,مشکوک,شکاف,ویران,زخم,خلق,گریه,کودک,
  • دختر زشت

     


     

    خدایا بشکن این آیینه ها را

     

     
    که من از دیدن آیینه سیرم

     


    مرا روی خوشی از زندگی نیست

     


    ولی از زنده ماندن ناگزیرم
     
    از آن روزی که دانستم سخن چیست

     


    همه گفتند این دختر چه زشت است

     


    کدامین مرد او را می پسندد؟

     


    دریغا دختری بی سرنوشت است

     


    چو در آیینه بینم روی خود را

     


    در آید از درم غم با سپاهی

     


    سیه روزی نصیبم کردی اما

     


    نبخشیدی مرا چشم سیاهی

     

     
    به هر جا پا نهم از شومی بخت

     


    نگاه دلنوازی سوی من نیست

     


    از این دلها که بخشیدی به مردم

     


    یکی در حلقه گیسوی من نیست

     

      
    مرا دل هست اما دلبری نیست

     


    تنم دادی ولی جانم ندادی

     


    به من حال پریشان دادی اما

     


    سر زلف پریشانی ندادی

     

     
    به هر جا ماهرویان رخ نمودند

     


    نبردم توشه ای جز شرمساری

     


    خزیدم گوشه ای سر در گریبان

     


    به درگاه تو نالیدم به زاری

     

     
    چو رخ پوشم ز بزم خوبرویان

     


    همه گویند او مردم گریز است

     


    نمی دانند زین درد گرانبار

     


    فضای سینه من ناله خیز است

     

     
    به هرجا همگنانم حلقه بستند

     


    نگینش دختری ناز آفرین بود

     


    ز شرم روی نا زیبا در آن جمع

     


    سر من لحظه ها بر آستین بود

     


     

     
    چو مادر بیندم در خلوت غم

     


    ز راه مهربانی می نوازد

     


    ولی چشم غم آلودش گواه است

     


    که در اندوه دختر می گدازد

     

        

     


    به بام آفرینش جغد کورم

     


    که در ویرانه هم نا آشنایم

     


    نه آهنگی مرا تا نغمه خوانم

     


    نه روشن دیده ای تا پر گشایم


     

      
    خدایا بشکن این آیینه ها را

     


    که من از دیدن آیینه سیرم

     


    مرا روی خوشی از زندگی نیست

     


    ولی از زنده ماندن ناگزیرم

     

     
    خداوندا خطا گفتم ببخشای

     


    تو بر من سینه ای بی کینه دادی

     


    مرا همراه رویی ناخوشایند

     


    دلی روشن تر از آیینه دادی

     

     
    مرا صورت پرستان خوار دارند

     


    ولی سیرت پرستان می ستایند

     


    به بزم پاک جانان چون نهم پای

     


    در دل را به رویم می گشایند

     


    میان سیرت و صورت خدایا

     


    دل زیبا به از رخسار زیباست

     


    به پاس سیرت زیبا کریما


    دلم بر زشتی صورت شکیباست

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:دختر,زشت,خدایا,دلتنگی,عاشقانه,نغمه,سینه,کینه,زشتی,شکیبا,
  • چه آرامشی دارم!

    چه آرامشی دارم!

    لحظه لحظه عمرم روشن است به فردایی که نمیدانم چه میشود

    به فردایی که نمیدانم میتواند امیدم را بیشتر کند!

    امید برای ماندن و بودن

    گاه در خلوت خود فکر میکنم به راستی سرانجامم چه میشود؟!

    سرانجام این بغض ها,این تنهایی ها,این گله ها

    مگر نمیگویند هیچ چیز بر خدا پوشیده نیست

    پس چرا این بغض لعنتی را نمیبیند؟!

    چرا تنهاییم را سامان نمیدهد؟!

    چرا اجازه میدهد به درگاهش گله کنم؟! ..

    چرا خدا انقدر صبر دارد!!؟

    خسته ام ..

    این روزها شده ام چون حرف شکیبایی!

    خوبم ولی هیچ کس نباید باور کند!! ...

    شب همتون بخیر

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:باور,شب,تنها,بغض,لعنتی,صبر,شکیبا,خدا,خلوت,سرانجام,تنهایی,گله,گریه,چه آرامشی دارم!,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    چه زیباست بخاطر تو زیستن

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا