یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

می خواهم بمیـــــرم...

میخواهم بمیرم

نه اینکه قلبم از کار بایستد

و تنم سرد شود

و با خاک یکسان شوم

میخواهم بمیرم نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد

و هیچ خورشیدی بر من نتابد

و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم

میخواهم به مرگی کاملاْ غیر عادی بمیرم

مرگی شبیه بخار شدن آب

روئیدن دانه

غروب خورشید

ابری شدن آسمان

میخواهم نیست شوم

تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم

دنیایی که هنوز آنرا ننامیده ام

دنیایی که مزه آنرا کاملاْ نچشیده ام

دنیایی شبیه عالم خیال

که در آن همه چیز عادی باشد

جز وحشت از نیستی

جز درماندگی

جز تنهایی...................

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:دنیا,تنهایی,وحشت,نیستی,عالم,خیال,ظاهر,مزه,عالم,خیال,اشمان,غروب,خورشید,مرگ,باران,شبیه,
  • کاش زندگــــی مرا ببیند

    من اينجا
    با گوشه اي از خاطرات
    با دلي از هم گسسته
    و فكري پريشان
    زانوي غم به بغل گرفته ام
    آخر زندگي چيست؟
    مگر بازي كودكانه اي كه پر از دعواس؟
    پس من بازيچه ام
    به هر كجا سر مي نهم فرو ميريزد
    مگر نه اينكه زمين محكم است؟
    پس چرا تاب مرا ندارد؟
    كاش زندگي مرا ببيند
    كاش روزگار تنهايم نگذارد
    كاش نبودم
    كاش نباشم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:کاش,تنهایی,محکم,بازیچه,زندگی,بغل,گسسته,خاطره,کودکانه,دعوا,
  • شیشــــــه ی افکارت....

    می دانی
    یک وقت هایی باید
    روی یک تکه کاغذ بنویسی
    تـعطیــل است
    و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت...
    باید به خودت استراحت بدهی
    دراز بکشی
    دست هایت را زیر سرت بگذاری
    به آسمان خیره شوی
    و بی خیال ســوت بزنی
    و بخنــدی به تمام افـکاری که
    پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
    آن وقت با خودت بگویـی
    بگذار منتـظـر بمانند...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:سوت,شیشه,افکار,ذهن,منتظر,کاغذ,استراحت,تعطیل,
  • از انتـــــــــــــــــــــظار متنفرم...

    انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...




    شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی !



    تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!



    تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا امیدی ، شکنجه رو حی ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛



    هق هق شبونه ؛ افسردگی ، پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و .... !


    برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد



    و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد



    تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!!



    متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم



    از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

    javahermarket

    بر سر هر موج گذر ميكردم

    درشبان غم تنهايی خويش
    عـابد چشم سخنگوی تو ام
    من در اين تاريكی
    من در اين تيره شب جانفرسا
    زائر ظلمت گيسوی تو ام
    گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
    گيسوان تو شب بي پايان
    جنگل عطرآلود
    شكن گيسوي تو
    موج درياي خيال
    كاش با زورق انديشه شبي
    از شط گيسوي مواج تو ، من
    ب وسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم
    كاش بر اين شط مواج سياه
    همه عمر سفر ميكردم
    شب تهي از مهتاب
    شب تهي از اختر
    ابر خاكستري بي باران پوشانده
    آسمان را يكسر
    ابر خاكستري بي باران دلگير است
    و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس

    سخت دلگيرتر است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:دلگیر,خاکستری,باران,افسوس,اندیشه,سیاه,عمر,خیال,پریشان,تنهایی,مهتاب,گیسو,خیال,,
  • اس ام اس

    میفرستم مهربان بر محضر تو یک پیام تا که هم جویای احوالت شوم هم داده باشم یک سلام! صبح روز آدینه ات بخیر و شادی

    سلام من
    به آن پرند سپیده وشادمان
    که در سپیده با نسیم
    ترانه ساز می شود
    صبح زیبات بخیر


    صبحت بخیر عزیزم ، برات چایی بریزم؟!
    گولت زدم عزیز جون ، تو که نیستی خونمون!!
    خوب بیــــــــــد (صبحت بخیر عزیزم)


    10
    سلام
    صبحت زیبا چرا من هر صبح خودم را در آینه تو سبز میبینم
    و تو خودت را در آینه من آبی
    بیا برویم باورمان را قدم بزنیم
    تا شانه های خیابان خیال کنند
    جنگل و دریا بهم رسیده اند . . .


    با احتساب امروز 35 فقط 35 روز از بهار مانده ، پس صبح زیبای بهاریتان بخیر





    6سلام ای دل نورانی خورشید، ای نگاه آبی آسمان، ای شکوه آفرینش!
    سلام ای وسیع جاری، ای پهنه نور باران، ای طراوت بی کران
    روزت به خیر باد




    6سلام من
    به هر چه وبه هر كــــسی كه با سحر
    تمام جسم و جان او پر از نماز می شود




    4143
    10من به تو سلام میکنم تو که تک ستاره دمادم غروبی
    ای مهوش غزالها ای ترانه ساز هستی
    ای که جادوی کلماتت قلمها را
    سرنگون میکند سلام




    4142
    11به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم
    و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود .




    4141
    7سلام من
    به پیچكی كه صبح دست سبز او
    به سوی آسمان بی كران دراز می شود




    4140
    4سلام من
    به آن پرند سپیده وشادمان
    كه در سپیده با نسیم
    ترانه ساز می شود




    4139
    11سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست
    سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست




    4138
    13سلام به قاصدک های خبر رسان که محکوم به خبرند و سلام به شقایقهایی که محکوم به عشقند و سلام به تو که محکوم به دوست داشتنی.


    20سلام ،
    ببخشيد ما داشتيم تو کوچه اس ام اس بازي ميکرديم
    يکي از سلاما افتاد تو خونتون ! ميشه پسش بدين !؟؟
    ما منتظريم !

    javahermarket

    ستایش خرد

    کنون ای خردمند وصف خرد بدین جایگه گفتن اندرخورد
    کنون تا چه داری بیار از خرد که گوش نیوشنده زو برخورد
    خرد بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد
    خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
    ازو شادمانی وزویت غمیست وزویت فزونی وزویت کمیست
    خرد تیره و مرد روشن روان نباشد همی شادمان یک زمان
    چه گفت آن خردمند مرد خرد که دانا ز گفتار از برخورد
    کسی کو خرد را ندارد ز پیش دلش گردد از کرده‌ی خویش ریش
    هشیوار دیوانه خواند ورا همان خویش بیگانه داند ورا
    ازویی به هر دو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد ببند
    خرد چشم جانست چون بنگری تو بی‌چشم شادان جهان نسپری
    نخست آفرینش خرد را شناس نگهبان جانست و آن سه پاس
    سه پاس تو چشم است وگوش و زبان کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان
    خرد را و جان را که یارد ستود و گر من ستایم که یارد شنود
    حکیما چو کس نیست گفتن چه سود ازین پس بگو کافرینش چه بود
    تویی کرده‌ی کردگار جهان ببینی همی آشکار و نهان
    به گفتار دانندگان راه جوی به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
    ز هر دانشی چون سخن بشنوی از آموختن یک زمان نغنوی
    چو دیدار یابی به شاخ سخن بدانی که دانش نیابد به من

    javahermarket

    در دلم بنشسته‌ای بیرون میا

    در دلم بنشسته‌ای بیرون میا
    در دلم بنشسته‌ای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا
    چون ز دل بیرون نمی‌آیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا
    چون کست یک ذره هرگز پی نبرد تو به یک یک ذره بوقلمون میا
    غصه‌ای باشد که چون تو گوهری آید از دریا برون بیرون میا
    سرنگون غواص خود پیش آیدت تو ز فقر بحر در هامون میا
    گر پدید آیی دو عالم گم شود بیش از این ای لولو مکنون میا
    نی برون آی و دو عالم محو کن گو برون از تو کسی اکنون، میا
    چون تو پیدا می‌شوی گم می‌شوم لطف کن وز وسع من افزون میا
    چون به یک مویت ندارم دست رس دست بر نه برتر از گردون میا
    چون ز هشیاری به جان آمد دلم بی‌شرابی پیش این مجنون میا
    بدره‌ی موزون شعرت ای فرید بسته‌ی این بدره‌ی موزون میا

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:شعر,مجنون,وسع,گردون,شراب,غواص,جان,هرگز,فقر,لطف,برتر,مغرور,موزون,
  • سخنی چند در عشق

    مراکز عشق به ناید شعاری
    مبادا تا زیم جز عشق کاری
    فلک جز عشق محرابی ندارد
    جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد
    غلام عشق شو کاندیشه این است
    همه صاحب دلان را پیشه این است
    جهان عشقست و دیگر زرق سازی
    همه بازیست الا عشقبازی
    اگر بی‌عشق بودی جان عالم
    که بودی زنده در دوران عالم
    کسی کز عشق خالی شد فسردست
    کرش صد جان بود بی‌عشق مردست
    اگر خود عشق هیچ افسون نداند
    نه از سودای خویشت وارهاند
    مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
    اگر خود گربه باشد دل در و بند
    به عشق گربه گر خود چیرباشی
    از آن بهتر که با خود شیرباشی
    نروید تخم کس بی‌دانه عشق
    کس ایمن نیست جز در خانه عشق
    ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
    که بی او گل نخندید ابر نگریست
    شنیدم عاشقی را بود مستی
    و از آنجا خاست اول بت‌پرستی
    همان گبران که بر آتش نشستند
    ز عشق آفتاب آتش پرستند
    مبین در دل که او سلطان جانست
    قدم در عشق نه کو جان جانست
    هم از قبله سخن گوید هم از لات
    همش کعبه خزینه هم خرابات
    اگر عشق اوفتد در سینه سنگ
    به معشوقی زند در گوهری چنگ
    که مغناطیس اگر عاشق نبودی
    بدان شوق آهنی را چون ربودی
    و گر عشقی نبودی بر گذرگاه
    نبودی کهربا جوینده کاه
    بسی سنگ و بسی گوهر بجایند
    نه آهن را نه که را می‌ربایند
    هران جوهر که هستند از عدد بیش
    همه دارند میل مرکز خویش

    javahermarket

    لیوان آب و مشکلات

    استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
    استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
    شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
    شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟

    شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
    فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!
    لیوان.بیمارستان.شاگردان.خنده.عضلات.مشکلات.فلج.استاد.قوی.عهده.ذهن.جسارت.شدت.فشار.لیوان.خسته.مهم.شدت.فشار

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا