یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

راز گل شقایق

شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش
گر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
ه آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

javahermarket

فصل بهار

مـژده ای مـرغ چـمـن، فصل بهار آمد باز

مـوسـم مـی‏زدن و بـوس و کـنار آمد باز

وقـت پـژمـردگـی و غـمـزدگـی آخـر شد

روز آویــخــتــن از دامــن یــار آمــد بــاز

مـردگـیـهـا و فـرو ریـخـتـگـیـهـا بـشـدنـد

زندگیها به دو صد نقش و نگار، آمد باز

زردی از روی چمن بار فرابست و برفت

گـلـبـن از پـرتـو خـورشـید به بار آمد باز

ساقی و میکده و مُطرب و دست افشانی

بـه هـوای خَم گـیـسـوی نـگـار آمـد بـاز

گـر گـذشتی به درِ مدرسه، با شیخ بگو:

پـی تـعـلـیـم تـو، آن لـالـه عـذار آمد باز

دکـه زُهـد بـبـنـدیـد در این فصل طَرب

کـه بـه گـوش دلِ مـا نـغـمـه تـار آمد باز

javahermarket

بیشتر از این چه بخواهم از تو...

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,شورانگیز,هوا,شعر,خورشید,غزل,دانلود,بهترین,
  • قلب گوشه ندارد



    از خورشید می گریزم

    و به دنبال تو می گردم

    تا در خیال

    به خلوت شب های تو برسم

    ...

    می خواهم در گوشه ی قلب ات

    یک کُنج رنگی

    فقط برای من باشد !

    اما نه خاکستری ،

    بگذار قرمز باشم !

    در یک دشت سبز

    زیر آسمانی که آبی ِ آبی است

    و کلبه ای

    که هیچکس بجز تو

    راه به آنجا ندارد .

    ...
    پروانه ای پشت پنجره بال می زند !

    و یادم می آورد

    که قلب گوشه ندارد .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دشت,اسمان,گوشه,قلب,خاکستری,خلوت,قرمز,کلبه,پروانه,پنجره,گوشه,هیچکس,دشت,سبز,خورشید,,
  • تنها زبان من برای گفتن

    خطاب به .....

    دلم تنگ است

    نه تنگ يك نفر يا اتفاق يا....

    دلم تنگ چيزهاييست.

    تنها زبان من برای گفتن، اين قلم است..

    دیگران زبانهای زیادی دارند.

    زبان نگاه. زبان فکر. زبان سخن گفتن.

    اما من تنها زبان حرفهایم نوشتن است و تنها واژه اش سکوت.

    همه چیزم در یک سکوت ساکت و آرام تمام میشود.

    و خودم در سکوتم شروع میشوم.

    مانوسم با او... صدایش رامیشنوم و زبانش را میشناسم .

    صدایش را در جوشش آبی در دل داغ کویر...

    در صدای عاشقانه بلبلی در باغ...

    در بوی خوش گلهای بهاری، در صداقت پاک نسیم صبح ..

    در نازعاشقانه باران، در رویش یک گل، در دل باغچه کوچک خانه های قدیمی ..

    در تابش آفتاب از پشت کوههای پر غرور مشرق. ..

    در نجوای عارفانه غروب، در پشت کوهای قامت خمیده مغرب...

    در نیایش یک علف....

    در نگاه یک عاشق

    در کلام یک فیلسوف..

    در میان اینهمه ازدحام...

    .. این همه تنهایی. ..

    اینهمه سکوت ...

    ميبينم و ميشنوم...

    من از دل ميگويم

    من از حرفي كه در ماست

    من از جوششي كه حضوري ميرساند

    من از جان خود سخن ميگويم

    رنگ خاصي بر كلامها نپاشيد

    گاه آسمان هست تا بفهماند

    در پس ابر خورشيد است و در آغوش آفتاب باران...

    javahermarket

    کاش کسی بود

    کاش کسی بود

    دستم را می گرفت

    من را می برد جایی

    نفس کشیدن را به یادم می آورد

    کمی حوصله توی جیبم می ریخت

    مشتی زندگی می گذاشت کف دستم

    لبخندی مرا مهمان می کرد

    با طعم مهربانی

    واژه ها را لقمه لقمه در دهانم می گذاشت

    راه ِ خورشید را نشانم می داد

    آخر مدتی ست خورشید را گم کرده ام

    کاش کسی بود ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:کاش,طعم,مهربانی,لبخند,خورشید,زندگی,حوصله,نفس,مدت,لقمه,
  • نـبـاشد عاشقت هرگز چو من کس

    دلــم بـردی و جـان بـر کـار داری

    تــو خــود جـای دگـر بـازار داری

    نـبـاشد عاشقت هرگز چو من کس

    اگــر چــه عــاشـق بـسـیـار داری

    ز رنــج غــیــرتــت بــیــمـار بـاشـم

    چـو تـو بـا دیـگـران دیـدار داری

    عـزیـزت خـوانـم ای جـان جـهانم

    از آنـسـت کین چنینم خوار داری

    کـسـی کـو عـاشـق روی تـو بـاشد

    ســــــزد او را نـــــزار و زار داری

    دو چـشـمـم هـر شبی تا بامدادان

    ز هـجـر خـویـشـتـن بـیـدار داری

    شـدم مـهـجـور و رنجور تو زیراک

    تـــو خـــوی عــالــم غــدار داری

    تـرا دارم عـزیـز، ای ماه چون گل

    چـرا بـی‌قـیـمـتـم چون خار داری

    نـگـر تـا کـی مـرا از داغ هـجـران

    لـبـی خـشـک و دلـی پـر نـار داری

    تـو خـود تنها جهان را می بسوزی

    چــرا بــر خــود بـلـا را یـار داری

    بکن رحمی بدین عاشق اگر هیچ

    سـنـایـی را چـنـان بـاید کزین پس

    ز وصل خویش بر خوردار داری

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,جبار,جبار,سنایی,خورشید,وصل,,
  • اشتباه

    ودر آغاز
    انار بود
    و شب..
    درخت بود
    و ماه..
    و در آغاز خانه بود
    و كسي در خانه
    كه از يادرفته بود
    ما
    چراغ را به جاي خورشيد اشتباه گرفيم و
    ماندگار شديم
    تمامي راه را بي پا گذرانديم
    و ندانستيم
    كه شايد
    انارها
    در انتظار دست رسيده اي بودند
    تا چيده شوند.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:انتظار,ماندگار,خورشید,اشتباه,شاید,انار,اغاز,خانه,اشتباه,ندانستیم,
  • دشتی از آواز

    نه مهربانی تابان دستهای زمین
    به دوش ثانیه هاست ..
    نه بوی بوسه سیب
    نصیب لبهای ما..
    دشتی از آواز
    میان حنجره زمان می میرد ..
    کلام زیور شوریدگی و عاطفه نیست .
    درون حافظه هستی
    برودتی زالفبای سرد می گذرد .
    دل عاشق :
    از میان هیاهوی زمانه
    مرا به سرخی
    گیلاس های تازه
    به عطر عاطفه سیب
    به آبی رخسار یک ترانه
    ببر ..
    بیا و تمنای سبز دل را تماشا کن
    آن گل که کاشتی در جان
    هر صبح خورشید را
    به باور تو
    سلام صمیمانه میدهد
    اینجا
    این دل
    نام ترا هنوز
    با غروب
    می گوید

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:مهربانی,غروب,تماشا,خورشید,صمیمانه,هنوز,رخسار,ترانه,تمنا,حنجره,تابان,عطر,عاطفه,
  • می خواهم بمیـــــرم...

    میخواهم بمیرم

    نه اینکه قلبم از کار بایستد

    و تنم سرد شود

    و با خاک یکسان شوم

    میخواهم بمیرم نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد

    و هیچ خورشیدی بر من نتابد

    و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم

    میخواهم به مرگی کاملاْ غیر عادی بمیرم

    مرگی شبیه بخار شدن آب

    روئیدن دانه

    غروب خورشید

    ابری شدن آسمان

    میخواهم نیست شوم

    تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم

    دنیایی که هنوز آنرا ننامیده ام

    دنیایی که مزه آنرا کاملاْ نچشیده ام

    دنیایی شبیه عالم خیال

    که در آن همه چیز عادی باشد

    جز وحشت از نیستی

    جز درماندگی

    جز تنهایی...................

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:دنیا,تنهایی,وحشت,نیستی,عالم,خیال,ظاهر,مزه,عالم,خیال,اشمان,غروب,خورشید,مرگ,باران,شبیه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    راز گل شقایق

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا