یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

کاری به ایمانت ندارم

گفتی به من گیسو پریشان نکنم
که بر باد ندهم همه ایمانت را

حال این منم ، گیسو ای به رنگ و بلندی شب یلدا
سپرده ام به دست باد

نسیم بو.ه زنان نواز.م میکند

تو کجایی ؟ تا که تپش قلبت را
تا که نگاه نگرانت از نیرنگ نسیم را
نشانم دهی

کاری به ایمانت ندارم

*یلدا*

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:کاری به ایمانت ندارم ,یلدا,تپش,نیرنگ,نسیم,نگران,زنان,گیسو,
  • کاری به کار عشق ندارم..

    نه!

    کاری به کار عشق ندارم!

    من هیچ چیز و هیچ کسی را

    دیگر

    در این زمانه دوست ندارم

    انگار

    این روزگار چشم ندارد من و تو را

    یک روز

    خوشحال و بی ملال ببیند

    زیرا

    هر چیزی و هر کسی را

    که دوستتر بداری

    حتی اگر یک نخ سیگار

    یا زهرمار باشد

    از تو دریغ میکند...

    پس

    من با همه وجودم

    خود را زدم به مردن

    تا روزگار، دیگر

    کاری به کار من نداشته باشد

    این شعر تازه را هم

    ناگفته میگذارم...

    تا روزگار بو نبرد...
    خوشحال
    گفتم که

    کاری به کار عشق ندارم!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:کاری به کار عشق ندارم,سیگار,عشق,دوست,دریغ,شعر,ناگفته,روزگار,خوشحال,
  • عشق و وفا

    عشق و وفا ، گلی ست زیبا که در بهار آشنایی می شکفد و خود نمایی می کند.

    عشق ، پرنده ایست زیبا ، که بر شاخسار دل هر کس ممکن است لانه کند. چه فقیر ، چه غنی.

    عشق ، چون نسیمی ست که بر روی دشتهای خشکیده دل انسان می وزد و طراوت را دوباره به آن باز می گرداند.

    و عشق ، یک ابتلاست و این تو نیستی که عاشق می شوی بلکه تو فقط به عشق مبتلا می شوی.

     ولی این گل زیبا ، خزانی نیز بدنبال دارد و این پرنده زیبا و خوش صدا همیشه در این لانه نمی ماند و این نسیم همانگونه که وزدید ، همانگونه نیز خواهد رفت.

    پس هنگامیکه نسیم عشق وزید ، به آن تن بسپار و شادمانی کن و آن هنگام که رفت ، تنها بگو : خدا نگهدار.

    عشق را نمی توان برای همیشه در قفس نگه داشت. عشق پرنده ایست آزاد و رها که اگر آن را در قفس بندازی ، دیگر نمی خواند. عشق هر کجا که خود را آزاد ببیند می ماند و عشق آنجا به فکر فرار و گریز می افتد ، که خود را در قفس ببیند و عشق طاقت قفس را ندارد. بگذار عشق آزادانه بیاید و هر گاه که خواست برود. درب قفس را باز بگذار. اگر عشق خود بخواهد ، می ماند و اگر نه......آواز و پرواز پرندگان در آزادی و آسمان زیباست ، نه در گنج قفسی محصور.

    عشق اگر برود غمناک است ولی گناه نیست. عشق اگر آمد ، خوشحال باش و اگر رفت ، به او بگو : " ای عشق می روی؟؟؟ برو . به سلامت. خدا پشت و پناهت. برو ولی دلم برایت تنگ می شود."

    مهم نیست معشوق تو می آید و می رود. مهم این است که تو دلی پر از مهر داشته باشی. مهم این است ، که علی رغم بی وفایی معشوق ، آتش عشق تو همچنان گرم و روشن بماند. شاید دیگری به گرما و نورش محتاج باشد.

    حق هر کسی است که در یک روز برفی و سرد ، اگر صدای پای خسته و رنجوری را پشت دیوار قلبش شنید ، درب را به رویش بگشاید. مهم نیست که او کیست. مهم آن است که او بهانه ایست تا آتش عشق در نهاد تو خاموش نگردد. هر چند او نیز ، هنگامی که گرم شد و جان دوباره ای گرفت ، تو را متهم کند و کوله باری از غم در آنجا جای بگذارد و تو را نیرنگ باز و هزار چهره بخواند.

    ولی تو به خود و قلبت مطمئن باش و بدان که زندگی همیشه جاریست و در حال تغییر. عشق ها و معشوق ها همانند جاده ها هستند که گاه به هم نزدیک می شوند و گاه از هم دور. فقط یه راه است که ثابت است و مستقیم و آن راه مرگ است.

    پس همیشه عاشق بمان. و عشقت را چون ابری ساز که بی منت بر معشوق ببارد و او جان بگیرد. رشد کند و زیبا شود.

    و همیشه بگو :

    دلم را گندم می کارم.

    دیدگانم را جویباری می سازم

    دیگر هیچ کبوتری بی دانه نخواهد ماند.

    دیگانم را ابری می سازم

    تا پیوسته ببارد.

    دیگر کویری بر زمین نمی ماند.

    سینه ام را اقیانوسی می سازم.

    دیگر هیچ ماهی از تشنگی نخواهد مرد 

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:گل,زیبا,عشق,اتش,برف,مرگ,خسته,دلتنگی,جاده,زیبا,کبوتر,سینه,اقیانوس,تشنگی,,
  • هیچ کس نپرسید

    هیچ کس نپرسید؟

    که سرنوشت پرستو های باز مانده از کوچ چه شد؟

    مگر نگفته بودم که یک روز

    آسمان به حال ما خواهد گریست؟

    مگر نگفته بودم که یک روز

    هیچ کلاغی بر هیچ بام گِلی ای نخواهد نشست؟

    دنیا آمدیم تا عشق را جستجو کنیم

    نمی دانستیم که جایی برای از دست دادن بود

    نقاش ها بهار را سیاه و سفید نقش می زنند

    هیچ دستی به سوی افتاده ای در راه

    که لباسی از جنس خاک به تن کرده است

    دراز نمی شود

    مگر نگفته بود که یک روز

    فقیر ها همانند برگ خزان زیر پاهایمان

    له خواهد شد . . .؟

    مگر نگفته بودم؟
    . .
    . .
    تقدیم به کودکی که ...
     

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:هیچکس,عشق,جستجو,سیاه,سفید,لبس,جنس,خاک,نقاش,گل,برگ خزان,کلاغ,پرستو,
  • فقر

    دیریست که بر این خلق زخم میزنی


    ای فقر، ای الهه ی ویران نشین درد


    نقاش چیره دستی و بی رحم میزنی


    بر کهنه خرقه های زمین نقشهای سرد


    در لابه لای شکاف دیوارهای خیس


    متن حضور تو را میتوان نوشت


    یا در میان گریه ی مشکوک کودکی


    آواز شوم تو را میتوان گرفت

    تا ملک بوده وشاهی و دولتی


    با رعیتان زمین هم آغوش بوده ای


    یادت که هست تازه عروسان شاد را


    پژمرده در شب اربابها نموده ای

    از ناز شست تو دیوارها شد بنا


    اما چه پشتها که به رقت خمیده شد


    چون شاهکاری به جا مانده است زتو


    آن لکه ها که به دامن تنتیده شد

    ما را خیال وجود تو هیچ نیست


    ما نقش قالیمان جای پای توست


    هر دم به کدام حادثه تحدید میکنی؟


    دیریست که سینه نشان خدنگ توست

    پس بیخبر مباش که هر آینه از وجود تو


    پروانه ها به جای جای زمین پر کشیده اند


    آرام باش که مبادا رها شوند


    این پیله ها که به بالت تنیده اند


    این سینه هست و ذکر شکیبایی و دعا


    تا اینچنین به کنج مدارا نشسته ایم


    امروز اگر امیر لشکر تقدیر گشته ای


    خندان مشو که وعده ز فردا گرفته ایم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:فقر,خندان,فردا,شکیبا,پیله,رها,تهدید,اغوش,مشکوک,شکاف,ویران,زخم,خلق,گریه,کودک,
  • بهونه

    جدایی

    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ،

    از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن

    حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!

    نگو میروی تا من خوشبخت باشم ،

    نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...

    نگو که لایقم نیستی و میروی ،

    نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی....

    این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست....

    راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ،

    بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!

    راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ،

    بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی

    برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ،

    از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم

    سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند،

    در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!

    برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !

    حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،

    تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....

    حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ،

    تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!

    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن

    بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:جدایی,لایق,تکرار,راحت,بی وفا,بی خیال,بهانه,عاشق,احساس,حیف,غم,بهونه,
  • داستان

    روزي مردي داخل چاهي افتاد و بسيار دردش آمد

    يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي

    يک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت

    يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد

    يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند

    يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت

    يک پرستار کنار چاه ايستاد و با او گريه کرد

    يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پيدا کند

    يک تقويت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است

    يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني

    سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بيرون آورد

            

    javahermarket

    هیچوقت به یک زن دروغ نگو

     

    مردی با همسرش تماس گرفت و گفت:” عزیزم ازم خواستن که با رئیس و چنتا از دوستاش برای ماهیگیری به کانادا بریم”

     

    ما به مدت یک هفته اونجا می مونیم.این فرصت خوبیه تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم پس لطفا لباس کافی برای یک هفته برام بردار و وسایل ماهیگیریمو هم آماده کن

     

    ما از اداره حرکت می کنیم و من سر راه وسایلم رو از خونه بر می دارم ، راستی اون لباسای راحتی ابریشمی آبی رنگه رو هم بردار!

     

    زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعیه اما بخاطر این که نشون بده همسر خوبیه دقیقا کارایی رو که همسرش خواسته بود انجام داد.

     

    هفته بعد مرده اومد خونه ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

     

    همسرش بهش خوش آمد گفت و ازش پرسید ماهی هم گرفتی یا نه ؟

     

    مرد گفت :”آره یه عالمه ماهی قزل آلا،چند تا ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتیارو که گفته بودم واسم نذاشتی ؟”

     

    زن جواب داد : لباسای راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم!!!

     

     

     

    خدایا تو دانی که در زندگانی چه کرده به من مهربانی من

     

    خدایا تو دانی که این مهربانی شده دشمن جاودانی من

     

    کسی که دلم را کشیده خدایا در اتش غم

     

    نگفته که با او به غیر محبت چه کرده دلم

     

    بلا دیدم از دل خطا دیدم از دل

     

    نخواهم دلی را دل قابلی را که شد باعث نا توانی من

     

    به عشقی اسیرم به دردی دچارم

     

    که از محنت ان قراری ندارم

    سیه شد از آان زندگانی من...............

    javahermarket

    مرگ من

    خبر مرگ
     

          چه كسي خواهد ديد مردنم را بي تو؟

                           بي تو مردم،‌مردم!
                             

                               گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كسي ميگويد؟
     

    آن زمان كه خبر مرگ مرا مي شنوي

                       روي تو كاشكي مي ديدم!
     

                                            شانه زدنت را بي قيد

                                                   و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد!

                                                                     و تكان دادن سر را

                                                                        كه عجيب! عاقبت مرد؟
        

    افسوس...

                     كاشكي مي ديدم

                              من به خود مي گويم

                                          چه كسي باور كرد جنگل جان مرا

                                                       آتش عشق تو خاكستر كرد!!!

    حميد مصدق

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:خبرمرگ,مرگ من, حمید مصدق,عشق,اتش,شعر ناب,خاکستر,باور,جنگل,شانه,مرگ,
  • خدایا...

    خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
    مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم...اون نمي دونه که با دل من چه کرده...نمي دونه که دلي رو اسير خودش کرده
    هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام
    روز هاي اول آشنايي را بياد مياورم آمدنش زيبا بود ...آنقدر زيبا حرف مي زد که به راحتي دل به او باختم و او شد اولين عشقم در زندگي
    بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي
    واين گونه مرا اسير او کردي و دل کندن از او شد برايم محال و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي
    حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
    چگونه بگويم بدون او مي ميرم....او رفته و در باورم نيست نبودنش...
    خود خوب مي دانم او مرا کودکي فرض کرد که نمي داند عشق چيست و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد
    مرا به بازي گرفت يا شايد....نمي دانم.....دگر هيچ نمي داني.. اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است
    بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
    بار خدايا دوست دارم مرا بفهمد حتي براي يه لحظه

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:خدایا,دلتنگی,کودکی,باور,عاشقی,تنها,خدا,چهره,عشق,سنگ صبور,مونس تنهایی,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا