اي با توام که بي خبر..
دل و سپردي به سفر ...
منو گزاشتي با دلم
بي يه نشوني در به در.
من با توام رفتي کجا..
اي غريب اشنا...
چه ساده از من بريدي
دل و سپردي به جاده ها..
خسته شدم از اين به بعد...
اسمت رو من نميبرم ...
ميخاي بيا ميخاي نيا..
نازت و من نميخرم...
انگار نه انگار که يه روز ...
خاطرهامون يکي بود...
قول و قرارمون يکي...
حال و هوامون يکي بود..
هنوز گلهاي خشک تو..
رو طاغچه اتاقمه
عطر حضور تو ولي ..
تو لحظه هاي من کمه...
خسته شدم از اين به بعد...
اسمت رو من نميبرم..
تو نيستي و صدات هنوز ..
مرحم زخمهاي منه..
ترانه نگاه تو...
مونس شبهاي منه.......
...................
..........
......
...
..
.
ما آمدنی به رنگ رفتن داريم
ما خلوت رخوت زده ی مردابيم
تصوير سراب تشنگی در آبيم
عالم کفنی به وسعت بی خبری است
ای خواب تو بيداری و ما در خوابيم
هستی نفس ساعت سرگردانيست
در ثانيه ها دلهره ی پنهانيست
تسبيح قيامت است در دست زمان
هر دانه ی آن جمجمه ی انسانيست
ما ريشه ی لحظه های بی بنياديم
ما خاک عبور نا کجا آباديم
ما فلسفه ی گذشتن از خويشتنيم
باديم و اسير هرچه بادا باديم
چون باد هوای کوی و برزن داريم
پيراهنی از عبور بر تن داريم
هر جاده قدم قدم تورا می گويد
ما آمدنی به رنگ رفتن داريم
ای کاش حديث کوچ باور می شد
ديواره ی هرقفس پر از در می شد
من مانده ام و خيال پروازی سبز
ای کاش شبی دلم کبوتر می شد
ما وقت نگاه را دمی دانستيم
از دانش چشم تر کمی دانستيم
گژتابی دست ها و بی مهری سنگ
ما آينه بوديم و نمی دانستيم
در حنجره ام شور صدا نيست رفيق
يک لحظه دلم ز غم جدا نيست رفيق
بگذار که قصه را به پايان ببرم
آخر غم من يکی دو تا نيست رفيق
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم...
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم...
دلم برای خودم تنگ می شود آری...
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم...
نشد جواب بگیرم سلام هایم را...
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم...
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کردم انگارکه کوهکن بودم...
ناگفته های ازحرف های دلم....