یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

جذابیت ..............

دختر جوانی با مادرش نزد شیوانا آمدند. مادر دختر گفت: "دخترم بسیار زیباست و وضع خانوادگی ما هم خوب و عالی است. پسر همسایه ما قرار بود به خواستگاری دخترم بیاید و به همین خاطر به بسیاری از خواستگارهای او جواب رد دادیم. اما هفته پیش باخبر شدیم که پسر همسایه به سراغ زنی شوهرمرده و زشت‌رو رفته است که دو بچه از شوهر قبلی‌اش دارد و وضع مادی‌اش اصلا خوب نیست و با او ازدواج کرده است. دخترم از این بابت بسیار غمگین و ناراحت شده است و می‌گوید چرا چنین اتفاقی افتاده است در حالی که از لحاظ منطقی همه چیز به نفع دختر من بوده است. هم زیبا بوده و هم مال و ثروت کافی داشته است؟"
شیوانا با تبسم گفت: "جذابیت که به مال و ثروت نیست! جذابیت چیزی است که اگر وجود داشته باشد محبوب از فرسنگ‌ها راه دور شبانه و در بدترین شرایط، خودش را به آب و آتش می‌زند تا به دلبر و دلداده‌اش نزدیک‌تر شود. زیبایی اصلا جذابیت نیست چون وقتی انسان مجذوب کسی شده باشد حتی اگر محبوبش به دلیل حادثه‌ای زیبایی‌اش را از دست بدهد باز کنار او می‌ماند. جذابیت ثروت هم نیست چون وقتی برای کسی جذاب باشی حتی اگر پولی هم در بساط نداشته باشی باز برای آن فرد مهم نیست و او حاضر است تمام ثروتش را به تو بدهد تا کنار تو باشد. دختر تو شاید زیبا و ثروتمند باشد اما مطمئنا برای آن پسر همسایه جذاب نبوده که فرد به ظاهر متفاوت‌تری را به او ترجیح داده است."
دختر جوان که این سخنان را شنید با خشم و عصبانیت فریاد زد و به پسر همسایه دشنام داد و با صدای بلند گفت: "او اگر شعور داشت فرق زباله و گل را می‌فهمید."
شیوانا با لبخند گفت: "شک ندارم پسر همسایه این خودبینی و فخرفروشی و دشنام‌گویی دختر تو را بارها دیده است و تک‌تک این رفتارها برای از بین بردن جذابیت یک انسان کفایت می‌کنند. به نظرم به جای این‌که دنبال دلیل برای خواستنی نبودن، در بیرون خانه خود بگردید کمی به سمت خود نگاه کنید و در رفتارها و گفتارها و شیوه زندگی خود دنبال دلیل جذاب نبودن بگردید. اگر این نقص‌ها را در وجود خود جبران کنید مطمئنا خواستگارهای بهتری جذب شما خواهند شد."

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:خشم,عصبانیت,خشم,نگاه,گفتار,فریاد,همسایه,پسر,دختر,ثروت,دشنام,
  • Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ بنشین، مرو.............Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

    بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است
    بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
    بنشین، ببین که دختر خورشید "صبحگاه"
    حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
    ***
    بنشین، مرو، هنوز به کامت ندیده ایم
    بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم
    بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است
    بنشین، که با خیال تو شب ها نخفته ایم
    ***
    بنشین، مرو، که در دل شب، در پناه ماه
    خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
    بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
    یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
    ***
    بنشین، مرو، حکایت "وقت دگر" مگوی
    شاید نماند فرصت دیدار دیگری
    آخر، تو نیز با منت از عشق گفتگوست
    غیر از ملال و رنج از این در چه می بری؟
    ***
    بنشین، مرو، صفای تمنای من ببین
    امشب، چراغ عشق در این خانه روشن است
    جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
    بنشین، مرو، مرو که نه هنگام رفتن است!...
    ***
    اینک، تو رفته ای و من از راه های دور
    می بینمت به بستر خود برده ای پناه!
    می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد
    می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه
    ***
    درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
    خواب از تو در گریز و تو از خواب در گریز
    یاد منت نشسته برابر - پریده رنگ -
    با خویشتن - به خلوت دل - می کنی ستیز

    از فریدون مشیری

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:جاودان,فریدون مشیری,تمنا,رنج,صفا,عشق,حکایت,روشنی,پناه,نگاه,گناه,
  • ****گـــل و خـــار*****

    وقتی که باز صدای آب / می پیچه توی کوچه‌ ها
    پر میشه از عطر گل ها / انگار تموم دنیا

    میشکُفه غنچه گلی / در آرزوی زندگی
    براش همین کافیه که / بهش بگن تو خوشگلی

    نگاه گل به آسمون / یه دَم کنارش ننشست
    به بوته خار دم دست / دلش رو یک نفس نَبَست

    چی شد / چرا این راه ، به سراب است
    این همه ، خام و سست و خراب است . . .

    یه روز یکی دید گلَ رو / خواست بچینه تاج سرُ
    تیزی تیغ ها رو که دید / عقلش بهش گفت که نرو

    گُلِ به خار گفت که چرا / نمیشی از من ، تو جدا
    برو میخوام تنها باشم / تو خیلی زشتی به خدا

    یه صبح سرد خیلی زود / بوته خار اونجا نبود
    با همه عشقی که داشت / با دلی که شکسته بود

    چشمای گل یه وقتی دید / که دستی اونو از شاخه چید
    نگاه گل هر جا که گشت / بوته خاری رو ندید

    چی شد / چرا این راه ، به سراب است
    این همه ، خام و سست و خراب است . . .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:خار,گل,سراب,عشق,شاخه,خراب,تنها,نگاه,اسمان,عطر,گل,کوچه,خوشگل,
  • کوروش کبیر

    دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....


    کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من


    زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک


    برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق


    بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی


    .........................ي سوال دارم؟
    چرا بهم دروغ گفتي؟
    چرا؟؟؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:کوروش,دختر,عاشق,برادر,نگاه,لیاقت,
  • گم می کنی ...

    گم می کنی در خاطرت ، بود و نبودم را . . .

    یک شب بیا مهتاب و روشن کن حدودم را

    شبهای مالامال ِ از فقر و رکودم را . . .

    یک شب ، بیا سیلی بزن بر صورت مرداب

    باخود ببر تا سینه ی امواج ، رودم را . . .

    آشفته می پیچد خیالت در سرم امشب

    گم می کنی درخاطرت ، بودو نبودم را . . .

    فکرت شبیخون می زند ، در خواب و بیداری

    از هم جدا می سازد ارکان وجودم را

    افسرده ام ، یخ زد دلم در زیر خاکستر

    با یک نگاهت تازه کن رنگ کبودم را . . .

    فواره ای افتاده ام در دام خاموشی . . .

    با بوسه ات ، آتش بزن میل صعودم را . . .

    یک شب بیاور کل ِ گرمای وجودت ر ا . . .

    با یک بغل نرگس ، مهیا کن فرودم را . . .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:نگاه,فواره,یخ,خاکستر,خاموش,بوسه,تازه,صعود,سیلی,سینه,امواج,مرداب,فقر,مهتاب,
  • با ناز . . .

    باران نرمي نرم مي باريد با ناز

    ماندن نماندن ابر در ترديد با ناز

    بالاي تپه چشم آهوي غريبي

    استاده بود و دشت مي پاييد با ناز

    باغ نگاهي روبرويم بود زيبا

    چشمي به نرمي باغ را مي ديد با ناز

    وقتي که دزدانه نگاهش کردم از دور

    از من نگاه خويش را دزديد با ناز

    از لابه لاي خستگيهاي شبانه

    عطر نگاهش را به من پاشيد با ناز

    تصوير دشتي بود با يک بيد مجنون

    ليلي ميان دشت مي رقصيد با ناز

    وقت سحر در ابتداي آفرينش

    حوا ز آدم هم کمي رنجيد با ناز

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:ادم,سحر,افرینش,شبانه,لیلی,عطر,نگاه,تصویر,ناز,باغ,مجنون,دردانه,استاد,
  • کودکی .................

    بر درخت اقاقیا تكیه می‌دهی
    و برگها می ریزند
    برگها كوچك و زرد پناهت می‌دهند
    ابرها می آیند و تو بارانها را خواهی دید
    و پنجره هایی كه هر روز با حجم تنهـایی آدم
    شكلی دوباره می گیرند
    با شانه‌های خمیده تكیه می‌دهی و نگاه می‌كنی
    صدای تابی كه آرام، می‌آید و می‌رود
    می‌آید و می‌رود...........
    كودكی تاب خورده است و رفته است
    با گیسوانی لرزان در باد....و تو
    تو هنوز نگاه می‌كنـی به رد گامهایی كه بر شن‌ها دویده اند
    بر شن‌ها می‌دوی امَا،امَا كودكی باز نمی گردد!!!
    بر درخت اقاقیا برگی نمانده است !!!!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:درخت,اقاقیا,گام,نگاه,حجم,تنهایی,کودکی,شن,شانهمخمیده,باران,
  • چشم انتظار

    امشب دلم را می تکانم پیش پایت
    چیزی ندارم من بجز این دل برایت

    امشب گلوی زخمی ام را می سرایم
    یعنی تمام غربتم را در هوایت

    می خواهم امشب سالها خاموشی ام را
    آرام بـــــردارم بــــــریزم در صـــــــــدایت

    ای با دل من آشناتر از من ای خوب
    دیری است تنها مانده اینجا آشنایت

    دیری است بی تو کلبه ام تاریک مانده است
    بگشـــــای بر من روزنـــــی از چشــم هایت

    چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند
    تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت

    بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت
    در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت

    وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر
    من کیستم؟ خورشید می افتاد به پایت

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:نگاه,دلبر,تاریک,چشم,خاموشی,اشنا,زیبا,امشب,دل,تکان,غربت,اشنا,کلبه,شمشیر,,
  • نارفیق

    ای نا رفیق..

    به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه ام می زنی

    به حقیقت که هویتت را

    دیر زمان ایست که در زیر پای رهگذران

    به عرضه نهاده ای

    نقابت را بردار...

    زیر پایم را زود خالی کردی

    مجالی می خواستم اندک ... به اندازه یک نفس ..

    این نگاهت چیست ؟

    سلام پر مهرت را باور کنم... یا پاشیدن نمکت را؟

    خنجر را دستت دادم و گفتم

    پشت سر من حرکت کن و مواظبم باش

    اندکی بعد خنجری از پشت در قلبم فرو رفت

    پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود

    نمی دانستم تو هم تاب از پشت خنجر زدن را داری

    تو گناهکار نیستی !

    خنجر را خودم به دستت داده بودم

    به یقین که از دیار عابر هرز نگاه آمده ای

    شکنجه کن... که برای کشیدن درد مانده ام.. نه برای التیام..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:عرضه,نگاه,مهر,باور,خنجر,نقاب,هویت,رهگذر,گناه,مجال,یقین,زیبا,دانلود,بهترین,
  • دلنوشته حسین پناهی

    [-] اندازه متن [+]
     

    از شوق به هوا

    به ساعت نگاه میکنم

    حدود سه نصف شب است

    چشم میبندم که مبادا چشمانت را

    از یاد برده باشم

    و طبق عادت کنار پنجره میروم

    سوسوی چند چراغ مهربان

    و سایه کشدار شبگردان خمیده

    و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

    و صدای هیجان انگیز چند سگ

    و بانگ آسمانی چند خروس

    از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

    و خوشحال که هنوز

    معمای سبز رودخانه از دور

    برایم حل نشده است

    آری از شوق به هوا میپرم

    و خوب میدانم

    سال هاست که مرده ام ...

    صـدای پای تو که می روی

    صـدای پای مــرگ که می آید . . . .

    دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !

    ...

    به خوابی هزار ساله نیازمندم

    تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم

    و عادت حمل درای کهنه ی دل را

    از خاطر چشمها و پاها پاک کنم

    دیگر هیچ خدایی

    از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند

    و آسمان غبارآلود این دشت را

    طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد

    دم به کله میکوبد و

    شقیقه اش دو شقه میشود

    بی آنکه بداند

    حلقه آتش را خواب دیده است

    عقرب عاشق.....


    صفر را بستند

    تا ما به بیرون زنگ نزنیم

    از شما چه پنهان

    ما از درون زنگ زدیم!

    شناسنامه

    من حسینم

    پناهی ام

    من حسینم , پناهی ام

    خودمو می بینم

    ...خودمو می شنفم

    تا هستم جهان ارثیه بابامه.

    سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

    وقتی هم نبودم مال شما.

    اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

    با من بگو یا بذار باهات بگم

    سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

    ها؟!

    پیست!!

    میزی برای کار

    کاری برای تخت

    تختی برای خواب

    خوابی برای جان

    جانی برای مرگ

    مرگی برای یاد

    یادی برای سنگ

    این بود زندگی....

    شب در چشمان من است

    به سیاهی چشمهایم نگاه کن

    روز در چشمان من است

    به سفیدی چشمهایم نگاه کن

    شب و روز در چشمان من است

    به چشمهای من نگاه کن

    چشم اگر فرو بندم

    جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

    کهکشان ها، کو زمینم؟!

    زمین، کو وطنم؟!

    وطن، کو خانه ام؟!

    خانه، کو مادرم؟!

    مادر، کو کبوترانم؟!

    ...معنای این همه سکوت چیست؟

    من گم شده ام در تو... یا تو گم شده ای در من... ای زمان؟!

    ... کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم ...

    کـــاش !

    دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند

    گریزی نیست

    اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است

    باید سر به بیابانها گذاشت!

    در

    سلام ،

    خداحافظ !

    چیزی تازه اگر یافتید

    بر این دو اضافه کنید

    تا بل

    بازشود این در گم شده بر دیوار...

    سالهاست که مرده ام

    بی تو

    نه بوی خاک نجاتم داد،

    نه شمارش ستاره ها تسکینم...

    چرا صدایم کردی ؟

    چرا ؟

    بــی شــــکـــــ . . .

    جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند

    چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق

    جهـــانی بـــرای تـــــو. . .

    بهزیستی نوشته بود:

    شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد

    شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد

    پدر یک گاو خرید

    و من بزرگ شدم

    اما هیچکس حقیقت من را نشناخت

    جز معلم ریاضی عزیز ام

    که همیشه می گفت

    گوساله, بتمرگ

    لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند

    ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...

    و اما تو! ای مادر!

    ای مادر!

    هوا

    همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد

    و هنگامی تو می خندی

    صاف تر می شود...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:حسین,پناهی,دلنوشته,زیبا,مادر,شوق,عکس,ساعت,نگاه,خوشحال,اسمان,کودک,درون,پنهان,عقرب,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    جذابیت ..............

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا