یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

من خيلي دلم تنگ شده

اما دلتنگي من براي آدمهاي اين دنيا نيست .

حوصله ام خيلي خيلي سر رفته

اما نه براي رفتن به پارك يا جاهاي ديدني كه در اين دنياست

من خسته ام خيلي خسته ام

مي خواهم استراحت كنم اما نه در اين دنيا

مي خواهم از اين دنيا بيرون بروم

مي خواهم مهمان نا خوانده اي خارج از اين دنيا باشم.

لباس آخرت متري چند؟ خـــــــدا ؟!!؟

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:دلنوشته,حوصله,خدا,لباس,اخرت,استراحت,مهمان,دنیا,دلتنگی,استراحت,,
  • کاش کسی بود

    کاش کسی بود

    دستم را می گرفت

    من را می برد جایی

    نفس کشیدن را به یادم می آورد

    کمی حوصله توی جیبم می ریخت

    مشتی زندگی می گذاشت کف دستم

    لبخندی مرا مهمان می کرد

    با طعم مهربانی

    واژه ها را لقمه لقمه در دهانم می گذاشت

    راه ِ خورشید را نشانم می داد

    آخر مدتی ست خورشید را گم کرده ام

    کاش کسی بود ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:کاش,طعم,مهربانی,لبخند,خورشید,زندگی,حوصله,نفس,مدت,لقمه,
  • حتما بخونين شايد خوشتون اومد

    گاو ما ما می کرد
    گوسفند بع بع می کرد

    سگ واق واق می کرد


    و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟


    شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
    موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
    دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
    اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
    او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.
    او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
    او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:داستان,دبستان,حسنک کجایی,کبری,چت,گاو,بز,چراغ قوه,ریز علی,قطار,حوصله ,سنگ,ریزش,,
  • دلنوشته

    آدمایی هستن که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم..وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده,راشونو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره...اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون...آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه.همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
    اینا فرشتن...تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه , اذیتشون نکنین...تنهاشون نزارین , داغون می شن !!!همین‌ها هستن که دنیا را جای بهتری می کنن
    مثل اون راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینشو محکم ببندی بلند می گه: روز خوبی داشته باشین.
    ... آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شی، دستپاچه رو بر نمی‌گردونن، لبخند می زنن و هنوز نگات می کنن.
    آدم‌های پیامک‌های آخر شب، که یادشان نمی ره گاهی قبل از خواب، به دوستاشون یادآوری کنن که چه عزیزن، آدمای پیامکای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با اونا بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.آدمایی که هر چن وقت یه بار ایمیل پرمحبتی می زنن که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خط‌ هایی می نویسن که یعنی هستن کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردن.همینا هستن که دنیا را جای بهتری می کنن برای زندگی کردن .مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، اون لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتاش به دستات یک فشار کوچیک می ده… چیزی شبیه یک بوسه.وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده
    وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته.وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب میدن و میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم.وقتی یه بچه میبینن سرشار از شورو شوق میشن و باهاش شروع میکنن به بازی کردن.
    آره همین ها هستن که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر.
    دم همشون گرمِ گرم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:ادم,فرشته,عطر,خواب,شروع,حوصله,دنیا,اخرشب,غمگین,هوا,شوق,بوسه,پیامک,عزیز,بی بهانه,
  • از عشق مکن شکوه


    از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

    بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


    من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
    بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


    غمدیده ترین عابر این خاک منم من
    جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


    در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
    مانند کویری که در آن قافله ای نیست


    می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
    در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


    شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
    هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:از عشق مکن شکوه,شرمنده,حوصله,افسوس,خاک,غمدیده,قافله,عابر,مسئله,شکوه,عشق,پریشان,
  • داستان واقعی

    خانمي با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند.

    منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.

    مرد به آرامي گفت: مايل هستيم رييس را ببينيم.

    منشي با بي حوصلگي گفت:ايشان امروز گرفتارند.

    خانم جواب داد: ما منتظر خواهيم شد.

    منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند، اما اين طور نشد.

    منشي که دید زوج روستایی دست بردار نيستند، تصميم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت.

    رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اينکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت و شلواري دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمي آمد.

    خانم به او گفت: ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي از اينجا راضي بود. اما حدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم.

    رييس با خشم گفت: خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد، بنايي بر پا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شود.

    خانم به سرعت توضيح داد: «آه... نه... نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم.»

    رييس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «يک ساختمان! مي دانيد هزينه ی يک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار است.»

    خانم يک لحظه سکوت کرد.

    رييس خشنود بود.

    شايد حالا مي توانست از شرشان خلاص شود.

    زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟»

    شوهرش سر تکان داد.

    رييس سردرگم بود. آقا و خانمِ "ليلاند استنفورد" بلند شدند و راهي کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد.

    دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاه های جهان، يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد

     
    تن آدمی شریف است به جان آدمیت            نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

    javahermarket

    بنویس . بنویس . هر چی دلت خواست بنویس


    گفتی میخوای بنویسی دلمو
    این دل از تو هنوز قافلمو




    بنویس .

    بنویس .




    هر چی دلت خواست بنویس

    منو یک دریا دل عاشق رو راست . بنویس


    ...........................




    قصه عشقه که بین من و تو
    انتظار با تو بی حوصلمو



    بنویس . بنویس . هر چی دلت خواست بنویس
    منم یک دریا دل عاشق رو راست . بنویس



    اگه خواستی بنویسی منو یک بار دیگه
    لحظه هامو . لحظه پوچ دقایق بنویس



    زیر آوار مصیبت . تو هراس بی کسی
    تنمو با واژه سرخ شقایق بنویس



    بنویس . بنویس . هر چی دلت خواست بنویس
    منم یک دریا دل عاشق رو راست . بنویس



    با محبتی که داری به من شوریده دل
    منو پیشمرگ چشات با دل عاشق بنویس



    در گذر از ساحل آفتابی دریای عشق
    منو یک دریا دل شکسته قایق بنویس



    بنویس . بنویس . هر چی دلت خواست بنویس
    منم یک دریا دل عاشق رو راست . بنویس



    گفتی میخوای بنویسی دلمو
    این دل از تو هنوز قافلمو



    بنویس . بنویس . هر چی دلت خواست بنویس
    منم یک دریا دل عاشق رو راست . بنویس



    قصه عشقه که بین من و تو
    انتظار با تو بی حوصلمو






    بنویس .

    بنویس .


    هر چی دلت خواست بنویس
    منو یک دریا دل عاشق رو راست . بنویس

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:عشق,عاشق,دریا,انتظار,حوصله,شکسته,ساحل,قایق,محبت,شقایق,مصیبت,حوصله,,
  • بارانی ام

    غافلگیر شدیم
    چتر نداشتیم
    خندیدیم
    دویدیم
    .
    و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
    دومین روز بارانی چطور؟
    پیش بینی اش را کرده بودی
    چتر آورده بودی
    و من غافلگیر شدم
    .
    سعی می کردی من خیس نشوم
    و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
    و سومین روز چطور؟
    گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
    چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
    .
    چند روز پیش را چطور؟
    به خاطر داری؟
    که با یک چتر اضافه آمدی
    و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
    .
    .
    .
    فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
    تنها برو
    .
    .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:قافلگیر,خاطر,حوصله,چتر,تنها,عشق,باران,خندیدیم,دختر,فروشگاه ,بارانی,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا