هــــــــزاران
ماه را دوست ندارم
و تو ميخواستي ماه دنياي من باشي
هرشب كه از پس ابرها مي ايد
به پشت پنجره
هزاران نگاه مشتاق
هزاران دعا
هزاران ذكر
هزاران اشك
هزاران اه
هزاران انتظار
هزاران قرار
هزاران هزار اتفاق
چشم به راه اويند
اما
من ستاره اي را دوست دارم
كه شريك هيچ نگاهي نباشد
كه از مستي اين همه اشتياق سرگردان در سير خود نچرخد
ماه
هرشب كه ميرود در سحرگاه
نويد بازگشتش را ميدهد
اما
چه تضميني ست
كه در پشت پنجره
ان نگاه مانده باشد؟
نه...
دلزده ام
از افسونگري و دلربايي
من ستاره اي دور ميخواهم
كه نگاهش هرزه گرد نباشد...