یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

برنامه‌نویس و یک مهندس

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام
همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...

javahermarket

آرزوی دو همسر 60 ساله

یک زوج انگلیسی در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.

ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ،
هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و ...اجی مجی لا ترجی


دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود، چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت:

باید یه جوری از شر زن پیرم خلاص بشم باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد با کمال پر رویی گفت : خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابر این، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه

پری چوب جادوییش و چرخوند و.........

اجی مجی لا ترجی

و آقا 92 ساله شد!


خانمش تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد از جاش بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگه همسر من نیستی پیرمرد !!

مرد با چشمانی گریان بدنبال همسرش با پشتی خمیده می دوید و می گفت : من عاشقتم !!! حتما پیرمرد این جمله حکیم ارد بزرگ رو نشنیده بود که : مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید .

javahermarket

داستان جالب

"شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند .
به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است .

سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود : باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی .
ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .
ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد به سرورتان بگویید اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت .
پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند . به سخن دانای ایرانی حکیم ارد بزرگ : "برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید ."
ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود .

javahermarket

ماجرای مرد خبیثی

ماجرای مرد خبیثی که روزی در کوچه‌ای راه می‌رفت و فکر می‌کرد که من هر گناه و خباثتی که وجود دارد, انجام داده‌ام. این شیطان چه کار کرده که من نکرده‌باشم؟ که پیرمردی آرام آرام جلو آمد و با صدایی لرزان گفت: پسرم با من کاری داشتی؟
- شما؟
- من شیطانم, گویا نام مرا می‌بردی.
- بله, میخواهم بدانم تو چه کرده‌ای که اینقدر به بدی مشهوری. من هر فعل بدی که به ذهن برسد انجام داده‌ام و مطمئنم که صدبار از تو بدترم. کاری هست که تو کرده‌باشی و من نکرده‌باشم؟
- نمیدونم پسرم, میخواهی یک مسابقه با هم بدهیم تا ببینیم که من چه کار می‌توانم بکنم و تو چه کار؟
- موافقم.
- پس وعده ما یک ماه دیگر, همین جا.
مرد خبیث می‌رود و در این یک ماه از هیچ قتل و جنایت و ##### و خباثتی دریغ نمی‌کند. دزدی می‌کند و به حق دیگران ##### می‌کند و با استفاده از سیاست‌های پلید, ملت‌های مختلف را به جان هم می‌اندازد و جنگ درست می‌کند. و خلاصه هر عمل ناشایست و هر فعل کثیفی از او سرمی‌زند. بعد از یک ماه به کوچه محل قرار باز می‌گردد. پیرمرد یا همان شیطان خودمان آرام آرام می‌آید. مرد می‌پرسد: خب پیرمرد چه کردی؟ شیطان با صدایی لرزان می‌گوید: پسرم اول تو بگو چکار کردی؟ و مرد شروع می‌کند به تعریف آنچه از بدی و کثیفی در این یک ماه کرده‌.
- خب, می‌بینی که من از هیچ خباثتی کم نگذاشته‌ام. حالا تو بگو چکار کردی؟

javahermarket

حال الان من .....

آدم خیلی چیزا تو زندگیش می خواد

به خیلیاش می رسه . به خیلیاشم نه

اما همیشه اون چیزایی که بهشون نرسیده یادش می مونه

مثل یه آرزو مرورشون می کنه . واسشون گریه می کنه . غمگین می شه حتی وقتی دیگه بهشون نیازی نداره

همیشه همینطوره . وقتی به چیزی که آرزوشو داری می رسی ، خوشحالی . انگار تمام خوشبختی دنیارو تصاحب کردی

دلت می خواد این خوشیو به رخ تمام غمای زندگیت بکشی . هیچ چیز دیگه ای واست اهمیت نداره

ولی این رسیدن ِ لذتی داره که خیلی طول نمی کشه . تاثیرش کم و کمتر می شه تا دیگه فراموشش می کنی

اما وقتی به چیزی که دلت می خواد نمی رسی

چیزایی که آرزوشو داری و هر شب با خیالشون می خوابی و با حسرتشون بیدار میشی ...

چیزایی که وقتی خوابشونو می بینی بارها اون خواب و مرور می کنی ...

اگه به این چیزا نرسی ... نرسیدن و مزمزه می کنی ...

ناکامی تا همیشه زیر زبونت می مونه . همه چیو واست تلخ می کنه

سعی می کنی کم کم فراموشش کنی . به روی خودت نیاری کجاها رو باختی

گرد و غبارایی که از جنگت با خودت ... کم کم ته نشین می شن و آروم
می گیرن

اما فقط یه تکون ... یه اتفاق ساده لازمه که همون غمایی که توو دلت ته گرفتن بیان بالا ....

پخش شه توو هوا ... بره توو چشات و همه چیو مثل روز اول آشوب ببینی.........

javahermarket

چگونه شخصیت خود را دوست داشتنی کنیم؟

اکثر ما دوست داریم دیگران دوستمان داشته باشند انگار زندگی بهتر می شود اینکه دیگران دوستمان داشته باشند یا نه کاملا به خودما بستگی دارد به اینکه چگونه رفتار می کنیم و چگونه با دیگران کنار می آییم خیلی وقتها آنطور که باید با مردم برخورد صحیح نداریم ما می گوییم می خواهیم دیگران ما را همین طور که هستیم دوستمان داشته باشند.

این بدان معناست که ما کارهای را که باید انجام بدهیم نمی دهیم و قصد تغییر دادن راه و روش خود را نیز نداریم خیلی راحت می گوییم چرا نمی توانند من را همین طور که هستم بپذیرند و دوست داشته باشند؟

واقعیت این است که برای انکه دوستمان بدارند باید دوست داشتنی باشیم.

دوست داشتنی شدن کار زیاد سختی نیست برای شروع بهتر است وقتی با دیگران روبه رو می شوید لبخند بزنید و با روی باز با آنها صحبت کنید رفتاری دوستانه و صمیمی داشته باشید از مشکلات آنها با خبر شوید و سعی کنید درکشان نمایید و به احساساتشان توجه کنید.

javahermarket

زندگی

زندگي معلم بزرگي ست.زندگي مي آموزد شتاب نكن.زندگي مي آموزد ازدست دادن آنقدرهم كه فكر مي كني سخت نيست.
زندگي مي آموزد آنها كه ازتلخي مي گريزندشيريني ها را نخواهندچشيد وآنها كه ازسختي مي ترسند به آسودگي نخواهندرسيد.
زندگي مي آموزد كه سادگي زيباترست.مي بيني زندگي چه پيداست؟كاش از چشمه زندگي فرار نكني ...
كاش ازآنها نباشي كه مهمند وبه هركس مي رسند مي گويند:وقت ندارم، از آنها نباشي كه سلام ديگران را نمي شنوند ولبخندشان را نمي بيند!!!
زندگي چه معلم مهرباني ست...

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:زندگی,معلم,بزرگ,مهربان,سلام,وقت,شیرینی,سلام,سادگی,زیبا تر,
  • اعتیاد...

    قیافه ام تابلو شده بود



    گفتند :چی می کشی؟



    گفتم :چیز خاصی نمی کشم



    یه کم از روزگارمی کشم



    یه کمی هم دردمی کشم



    هرموقع هم عشقم بکشه نفس می کشم



    گفتند :نه چی میزنی؟



    گفتم :خودم که چیزی نمی زنم



    ولی



    دلم شور میزند



    چشمانم تار



    گفتند :نه یعنی چی مصرف می کنی؟



    گفتم :هان...زندگی مصرف می كنم...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:زندگی,مصرف,چشمان,تار,عشق,درد,قیافه,روزگار,خاص,تابلو,دلنوشته,عشق,تو,مصرف,اعتیاد,
  • ادم

    آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
    از آدم های یک ساعت دیگر میترسم !
    چون درگیر هزاران ثانیه اند…
    ثانیه هایی که در هرکدام
    رنگی دگر به خود میگیرند...
    ایـن
    ایـن روزهــا….

    به قـــــول پنـــاهی

    ...دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام

    حــال مـ ــن خــــــــوب است

    خــوبِ خــوب

    فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی

    همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست

    و فکـر مـی کنـــم

    ایـن روزهـــا…

    خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است

    چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا

    او…

    از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است

    و مـــن…

    از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم

    مـی گوینـــد….

    هـر وقــت دلـــت گرفــــــــت سکـــوت کـن

    ایـن روزهــا….

    هیــــچ کـس معنــای دلتنگـــ ـــی را

    نمـی فهمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:ادم,تکرار,غم,انگیز,غم,تنهایی,سکوت,معنا,دلتنگی,دلنوشته,خسته,تکراری,زیبا,,
  • بزرگتر كه شديم...

    بزرگتر که شدیم مدادهایمان هم تکامل یافتند

    تبدیل به خودکارهایی بی رحم شدند

    تا یادمان بدهند که هر اشتباهی پاک شدنی نیست!

    اکنون اینجایم با پاک کنی یادگار از کودکی

    میخواهم پاک کنم این مشق کهنه ی اشتباه را …


    سخــت است ببـــآزی تمــآمـِ احـسآسِ پآکــَت را

    و هنــــوز نفهمـیده بآشی اصلــــا دوستـــَت دآشــت ؟؟؟!!!


    از باران که می گویم

    تر می شود لحظه هایم

    از برف که می گویم

    سپید می شود خاطره هایم

    از چشمه که می گویم

    می جوشد ترانه هایم

    از تو که می گویم

    ...

    تازه می شود بهانه هایم...


    ولی نمی توانم ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:بهانه,ترانه,خاطره,سپید,اصلا,دوستی,برف,احساس,,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا